در جستاری با عنوان «بازخوانی علی شریعتی: از جامعهشناسیهای دین و دینی تا فلسفههای تاریخی، اجتماعی، متافیزیک و ایدئولوژیک» به قلم سیدمحمود نجاتی حسینی(خراسانی) آمده است:
اندیشههای اجتماعی و فرهنگی و اندیشهورزان اجتماعی و فرهنگی را برحسب فرمت «تاریخ اندیشه» به فرمهای متنوع میتوان بازشناسی کرد. منظور نظر، فرمهای کممایه(بازمعرفی)، میانمایه(بازنمایی) و پرمایه(بازخوانی برای بازتولید و بازاندیشی) است. از این رو، قصد این جستار، تلاش برای شناخت پرمایه اندیشه اجتماعی و دینی علی شریعتی است. امید آنکه میسر شده باشد. به این منظور، تفحص در چهار سپهر مهم در اندیشه علی شریعتی مبنا قرار گرفته است:
ـ «جامعهشناسی دین» مورد استفاده شریعتی، بهعنوان «ایده» علمی؛
ـ «جامعهشناسی دینی» خلاق و اصیل شکل گرفته در آثار شریعتی، بهعنوان «عقیده» ایدئولوژیک؛
ـ «فلسفه تاریخی» ایدئولوژیکی فهم شده و بازنمایی شده توسط شریعتی، بهعنوان بافتاری تاریخی به واسطه امر متافیزیکی، بهعنوان «حقیقت متعین» رادیکال؛
ـ «فلسفه اجتماعی دینی» طراحی شده توسط شریعتی، بهعنوان «عمل» انقلابی.
این چهار سپهر را میتوان به جویبارهایی از اندیشه تشبیه کرد که گویی به رودخانه خروشان «فلسفه اجتماعی و دینی» علی شریعتی میریزند؛ رودخانهای که همیشه هم وفق سنت طبیعی متعارف و استاندارد اندیشهورزی اجتماعی، به رنگ «آبی» (رفورمیستی یا حتی کنسرواتیستی) نیست؛ بلکه گاهی به رنگ «قرمز» (رادیکالیستی و میلیتاریستی) نیز درمیآید.
اما برای فهم اصیل آنچه منظور نظر این جستار است، از روش «پدیدارشناختی»(فنومنولوژیک) استفاده کردهایم، یعنی بدون مراجعه به آثار دیگران درباره علی شریعتی و فهمها و تعابیر درست و نادرست آنان از وی، صرفاً به ایدههای علی شریعتی آنگونه که خود ابراز داشته (و البته آنگونه که از فیلتر ذهن، فهم، زبان و قلم نگارنده این نوشتار نیز عبور کرده است) نظر کردهایم.
پرواضح است و البته منطقی که در این نوع جستارهای فنومنولوژیک(نه چندان هم متعارف در میدان تولید ادبیات دانش اجتماعی مسلمانان، روشنفکری دینی، احیای فکر دینی و تاریخ اندیشه اسلامی که نهایتاً برای فربه کردن جامعهشناسیهای اسلام و تشیع مناسب هستند و مفید و لازم) قرار و قصد نیست که جستارگر (در اینجا، نگارنده این نوشتار) به تفصیل و با آب و تاب، ایدههای اندیشهورز مورد نظر (در اینجا، علی شریعتی) را بیان کند؛ بلکه در اصل و اساس، مراد و مطلوب آن است که از منظری نو، فقط ایدههای کلیدی مغفول و مهجور آن اندیشهورز و نیز مفاهیم متروک دستگاه فکری وی از نو به خوانندگان و مخاطبان عرضه شود.
هدف آن است تا مخاطبان، علاقهمندان و کارشناسان (در اینجا، شریعتیخوانان و شریعتیپژوهان) بتوانند با اتخاذ و ابتنا و اتکا بر این منظرهای نو (در اینجا، منظر «جامعهشناسیهای دین و دینی» و «فلسفه تاریخ متافیزیکی» و «فلسفه اجتماعی و دینی» علی شریعتی) در مراجعه به آثار این اندیشهورز (در اینجا، مجموعه آثار 36 جلدی علی شریعتی) هم افقهایی نو پیش روی خود بیابند و هم استراتژیهای کاربردی و راهبردی برای عمل و عقیده خود بجویند.
با این اوصاف، نگارنده به صورتی بسیار فشرده و موجز و صرفاً اشارهوار، به ساحتهای چهارگانه اندیشههای علی شریعتی، وفق الگوی ترسیم شده در بالا خواهد پرداخت و به این ترتیب، این جستار خود را از پرداختن به آثار علی شریعتی به سبک مرسوم، متعارف و سنتی آن (که البته ممکن است در مقام و منزلت توصیف دستگاه فکری وی مناسب، سودمند و ضروری هم باشد) معاف خواهد کرد.
شاید این تذکر نیز سودمند باشد که هر کدام از چهار محور مضمونی این نوشتار و جستار میتواند فصلی موسع، مفصل و مطول از کتابی باشد به همین نام درباره اندیشه اجتماعی و دینی علی شریعتی. امیدوارم این توفیق نیز به زودی حاصل شود.
علی شریعتی، دینپژوه برجسته، معلم انقلابی و شارح ایدئولوژیک شیعی معاصر است. شریعتی طی چهار دهه گذشته تاکنون، بارها از خلال نوشتهها و به واسطه سمینارها و بزرگداشتهایی که سیاستورزان و دانشگاهیان درباره زندگی و اندیشه او داشتهاند، فقط بازمعرفی شده است. همچنین تفکر اسلامی علی شریعتی عمدتاً از طریق همین محافل و مجامع معرفتی و عقیدتی مورد تحلیل، تجلیل و بعضاً موضوع تخفیف منزلت واقع شده است. به همین منوال، منش و بینش شریعتی در «مجموعه آثار» حجیمش، موضوع تحلیل خدمات او به «اسلام انقلابی» و تجلیل از سهم او بهدلیل تأثیرگذاری بر رخداد «انقلاب اسلامی» قرار گرفته است.
با این وجود، صرف تفسیرها، تشریحها و توضیحات از علی شریعتی ـ که البته در جای خود برای تقویت ادبیات شریعتی کاربرد دارد ـ نتوانسته است سهم چندان مؤثری در معرفی «ایده، عقیده و رویه» علی شریعتی به هنگام پیوند زدن و پلزنی او از «شناخت، عقیده و عمل» داشته باشد. بالطبع و به همین روال و به تبع این، هنوز ـ دستکم برای نگارنده ـ مشخص نیست که علی شریعتی چرا و چگونه طی پروسه فکری تقریباً 20 ساله و با وجود عمر کوتاه، اما پرثمر و گذار این عمر در میانه «زندگی ـ زندان»، «دین ـ دنیا»، «خدا ـ خود» و «مردم ـ نامردم» توانسته است «تفکر علمی، عقیدتی، انقلابی و ایدئولوژیک» خود را سامان دهد.
به باور نگارنده، هر گونه توصیف فربه و توضیح روشن از این پروسه، نه برای بازمعرفی علی شریعتی ـ که بارها انجام شده است، بلکه به منظور «بازتولید تفکر علمی و عقیدتی شریعتی» ـ که کمتر انجام شده، میتواند راهنمایی مؤثر و سودمند برای «بازاندیشی» در زیست علمی و عقیدتی شیعی معاصر نیز باشد.
با این اوصاف، پرسش بحق و منطقی این است که آن مفصل تئوریکی که در آثار علی شریعتی برای این شناخت پرمایه باید کاویده شود، چیست؟ پاسخ مفروض و مختار نگارنده در این جستار در نسبت با این پرسش که در عنوان آن نیز برجسته شده، چنین است:
الف) «جامعهشناسی دین» وبری، دورکیمی و مارکسی مورد استفاده شریعتی، بهعنوان «ایده» علمی؛
ب) «جامعهشناسی دینی» خلاق و اصیل شکل گرفته در آثار شریعتی، بهعنوان «عقیده» ایدئولوژیک؛
ج) «فلسفه تاریخی و متافیزیکی» فهم شده و بازنمایی شده توسط شریعتی، بهعنوان بافتار تحقق «حقیقت متعین رادیکال»؛
د) «فلسفه اجتماعی و دینی» طراحی شده توسط شریعتی، بهعنوان «عمل» انقلابی.
همانگونه که ملاحظه میکنید، اندیشه اجتماعی و دینی علی شریعتی، البته آنگونه که منظور و مقصود و مطلوب این جستار است، محصولی دیالکتیکی و چندساحتی محسوب میشود، یعنی بخشی از آن، تعبیری و تفسیری است (مانند «جامعهشناسی دین» و «الهیات اسلامی و شیعی» که شریعتی مبنای اندیشهپردازیاش قرار میدهد)؛ بخشی از آن نیز کشفی است (مانند «فلسفه تاریخی و متافیزیکی» که شریعتی آن را بسان زمینهای کلان و تمدنی برای نشان دادن حتمیت و قطعیت و دترمینیزم معنویتگرایی نبرد خیر و شر و پیروزی نهایی خیر بر شر و حق بر باطل مراد میکند) و بخشی از آن نیز ابداعی، ذوقی و شهودی است (نظیر «جامعهشناسی دینی» که شریعتی برای خلق دینورزی اجتماعی، انقلابی، اصیل و مؤمن به سنت نبوی و تشیع علوی ایجاد میکند تا دینورزی، امر دینی، زیست دینی و کنشهای فردی، گروهی، نهادی و سازمانی دینورزان را از منظری دیگر ـ که همان ایدئولوژی تسنن نبوی و تشیع علوی مورد نظرش است ـ فهم، تفسیر، تبیین و تحلیل کند) و در نهایت اینکه بخشی هم تجویزی، تبلیغی و ترویجی است (مانند «فلسفه اجتماعی» دینی و انقلابی و «ایدئولوژی» تشیع علوی که شریعتی برای ساختن انسان، اجتماع و دین ایدهآل انقلابی، اسلامی و شیعی مورد نظرش طراحی، توصیه، تجویز، تبلیغ و ترویج میکند).
در اینجا، به منظور جلوگیری از هر گونه سوءتفاهم معرفتی نسبت به این سهگانه، سودمند است تا توضیحی مختصر از نظر اصطلاحشناسی آورده شود. منظور از جامعهشناسی دین، منظر اجتماعی و علمی برونکاو و علتکاو نسبت به ماهیت زیست دینی، کنش دینورزان و ایده دین است، نمونه ممثل آن نیز دانشمندان اجتماعی برجسته کلاسیک (مارکس، دورکیم، وبر و زیمل) هستند. برخلاف آن، منظور از جامعهشناسی دینی، منظر دینی و عقیدتی درونکاو و دلیلکاو به زیست اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، اقتصادی، حقوقی و اخلاقی است که کنشگران دینورز و غیردینورز در زندگی جمعیشان دارند (که نمونه ممثل آن هم البته در اینجا فقط علی شریعتی است) و بالاخره، فلسفه تاریخی و اجتماعی، بهعنوان طرحی اتوپیایی با ایدههای فلسفی درباره انسان خوب، زیست سعادتآمیز و جامعه مطلوب، حاوی برنامهای معرفتی، عقیدتی و عملی است با الزامات مهندسی اجتماعی برای «انقلاب در عالم و آدم».
این هر سه، نزد علی شریعتی به ترتیب به مثابه ایده علمی، عقیده ایدئولوژیک و عمل انقلابی به خدمت گرفته میشوند. از این لحاظ نیز هم زیست وجودی خود او و هم تجارب سیاستورزیهای فردیاش بهعنوان یک مسلمان شیعی، روشنفکر، مردمی و انقلابی میتواند نمونه ممثلی باشد از این دست پلزنیها میان ایده، عقیده و عمل.
«جامعهشناسی» به معنای عام آن، علم، دانش و اپیستمهای است برای شناخت (تفسیر، تعبیر، تفهم درونی، دلیلکاوی/ تبیین، تحلیل برونی و علتکاوی) سرشت و سرنوشت جامعه، زیست جمعی کنشگران آن و همچنین مقاصد و نیات اجتماعی و فرهنگی انسان اجتماعی، معیشت جمعی و معاش اجتماعی و آدمیان بالطبع و بشر بالضروره مدنی. به معنای خاص آن نیز که «جامعهشناسی دین» (مانند جامعهشناسیهای سیاست، حقوق، اقتصاد، معرفت، اخلاق، فرهنگ و...) یکی از مصادیق آن است، نوعی نگاه مقید و متصف به جامعه و کنشگر از منظری خاص محسوب میشود. در «جامعهشناسی دین» (به تبع «تاریخ ادیان» که رشته تخصصیتر علی شریعتی نیز هست) نگاه خاص محقق، نگاه اجتماعی به دین، دینداری، امر دینی، دینورزی سازمانیافته و نهادی شده (روحانیت) و فرد عامی، عادی و متعارف (مردمان دیندار) است.
نگاه غالب ـ قالب علمی به دین در معنای جامعهشناختی آن (دستکم در دو دهه 60 و 70 میلادی که دوران تریلوژی یا سهزیستی آکادمیک علی شریعتی در سوربن فرانسه، فردوسی مشهد و حسینیه ارشاد تهران است) نگاهی ترکیبی بوده، بهگونهای که در این نگاه پازلمانند، میتوان قطعاتی از ایدههای سه غول نظریه اجتماعی، مارکس، دورکیم و وبر (که از حسن اتفاق، هر سه نیز محبوب علی شریعتی هستند) را یافت. این نگاه اجتماعی و فرهنگی به دینداری، هم بهصورت تحلیل دلایل فرهنگی دینورزی (یا تفسیر معنا ـ ارزشکاو که ماکس وبر آلمانی آوانگارد آن است) دیده میشود و هم به شکل تبیین اجتماعی علل دینپیدایی (یا تبیین ساختار ـ نهادکاو که کارل مارکس آلمانی و امیل دورکیم فرانسوی آوانگارد آن هستند) وجود دارد.
باز از حسن اتفاق، بخت به نوعی یار علی شریعتی است که میتواند برای تحقق مقاصد تئوریکی دینپژوهی اجتماعی که مدنظرش است، از این سه نظریهپرداز اجتماعی دین و دو نگاه تفسیری و تبیینی مکمل هم استفاده کند، هر چند در اینجا حتی جای معرفی مختصر اصل بحث هم نیست، چه رسد به تفصیل آن، اما باید حتماً اشارهای تئوریک به استفاده علی شریعتی از جامعهشناسی ترکیبی دین (مارکسی، دورکیمی و وبری) را خاطرنشان کرد که به نظر ما، حتی در سطح آکادمیکی اروپایی آن دوران هم واقعاً کار بسیار نوآورانه و خارقالعادهای است (گفتنی نیست که در همان زمانه علی شریعتی، علوم اجتماعی خواندههای فرنگرفته وطنی و شاغل در دانشگاههای معتبر و معنون، فهم دیگری از این سه نظریهپرداز اجتماعی ـ البته به زبان ترجمهای و نه مراجعه به اصل متن ـ داشتند، البته اگر فهمی هم حتی در حد ترجمه میداشتند).
باری، مقصود ما این است تا کدهایی نشان دهیم، مبنی بر سوگیریهای معرفتی علی شریعتی در فهم این سه نظریه سترگ در جامعهشناسی دین و نیز نحوه کاربست آنها برای شناخت جامعهشناسیهای اسلام و تشیع که دستپخت ناب و اصیل خود علی شریعتی است. به نظر ما، این سه کد به قدر کفایت برای نشان دادن کمیت، کیفیت، جذابیت و بهرهمندی چندساحتی علی شریعتی از جامعهشناسیهای دین مارکسی، وبری و دورکیمی وافی به مقصود است:
ـ تزهای پاتولوژیکی، آسیبشناختی و آنومی دینی (بر مبنای تزهای جامعهشناختی دین مارکس): مذهب علیه مذهب/ جهتگیریهای طبقاتی دینداران/ قطببندیهای میان متولیان رسمی، نهادی و سازمانی دین یا طبقه دینداران فرادست با مردمان دیندار عادی یا فرودست/ وجوه متضاد و متخاصم ایدئولوژیکی دین برای تحریف حقیقت رهاییبخشی و رستگاریبخشی دین و نیز توجیه وضع موجود و به تبع آن، تدبیر روحانیت رسمی برای عوامفریبی.
ـ تزهای اگزیولوژیکی و ارزششناختی امر دینی (بر مبنای تزهای جامعهشناختی دین دورکیم): جنبههای وحدتبخشی، سعادتبخشی و خوشبختبخشی ناشی از دینداری/ مناسکگرایی فرهنگی و دینی و همبستگی اجتماع دینداران/ دینداری اجتماعی و وفاقگرایی اجتماعی/ شور و هیجان اجتماعی دینی برای ایجاد تغییرات فرهنگی و سیاسی.
ـ تزهای معناشناختی، انسانشناختی و وجودشناختی امر دینی (بر مبنای تزهای جامعهشناختی دین وبر):
تشیع علوی به مثابه یک امر دینی پروتستانی ـ عقلانی ـ انتقادی و موجد توسعه، تأمل، تفکر و پیشرفت دینداران و اجتماع دینی/ دین به مثابه پاسخ فرهنگی معنادار به پرسشهای هستیشناختی انسانی در جامعه مدرن/ دین به مثابه مفری برای معنامند نمودن هستی اجتماعی و زیستن معنوی/ لزوم عقلانیتاندیشی زیستی دینداران.
در سپهر جامعهشناسی دین، وفق وصف بالا، دستگاه فکری علی شریعتی به ایدههای علمی منتظم، مسلح و مجهز میشود برای شناخت اجتماعی دین، دینداری اجتماعی و فرهنگ دینی؛ اما برای تغییر اجتماعی امر دینی، دینداری و زیستجهان دینداران به چیزی بیشتر از جامعهشناسیهای دین مارکسی، وبری و دورکیمی نیاز است. در این مقام، علی شریعتی ناگزیر است به ساحت و سپهر جامعهشناسی دینی برای عقیدهسازی روی آورد.
چون از منظر علی شریعتی، فقط با داشتن یک اعتقاد دینی و ایمان ایدئولوژیک (البته به معنای مثبت و سازندهای که وی از ایدئولوژی ـ بر خلاف تعابیر منفی مارکسی از ایدئولوژی ـ دارد) است که میتوان (و میباید و میشود) زیستجهان امر دینی ایدهآل را برساخت. این تعبیر سازنده علی شریعتی از ایدئولوژی که آن را «تکنولوژی توحیدی مبارزه با نظامهای اجتماعی و فرهنگی کفر و شرک» میداند، در عین حال بسی فراتر است از مایههای مارکسی که ایدئولوژی را به حق، «سیستمی از آگاهی کاذب و نظام معرفتی و عقیدتی تحریف و توجیه وضع موجود در خدمت نظام سلطه و قدرت برای سرکوب مردمان» مینامد.
با این اوصاف، علی شریعتی تلاش نسبتاً سیستماتیک و متدیکی به خرج میدهد تا بتواند از منظری خودساخته که همان منظر عقیدتی و ایدئولوژیکی خاص خود اوست و بعداً به محض تلنبار شدن تزها، دادهها و یافتههای بیشتر به شکلگیری منظر ـ مشرب تشیع علوی/ تسنن نبوی منجر میشود، نگاهی نو به پدیدههایی داشته باشد که در جامعهشناسیهای دین مورد مطالعه قرار دارند.
از این حیث، نزد علی شریعتی مواجههای سرزنده و دینامیک با تولید ادبیات جامعهشناسی دینی داریم که نگاه آن به امر دینی، زیستجهان دینداران، اجتماع دینورزان، تاریخ ادیان، کنشگران دینورز تاریخساز، (و به قول هانری کربن، اسلام ـ شیعهپژوه برجسته از جنس «تاریخ مقدس») ممتاز و متمایز از نسخه و ژانر جامعهشناسی دین است.
در این منظر و مشرب، امر دینی، ممثلی است از شعور انقلابیگری، شور سازندگی و حیاتبخشی به فرد دینورز و اجتماع دینداران در فرمت یک اجتماع بزرگ عقیدتی به نام امت و تحت رهبری معرفتی و عقیدتی (فرهنگی و سیاسی) امامت شیعی. پر بیراه نیست، اگر بگوییم فرآورده و مقصد مطلوب و مقصود مطبوع علی شریعتی در جامعهشناسی دینی/ مذهبیاش چیزی نیست جز تثبیت ایده، عقیده و رویه امت و امامت.
در این زمینه نیز کدهای کلیدی مهمی در جامعهشناسی دینی علی شریعتی وجود دارد که او نه تنها بارها با آنها اندیشیده، بلکه با آنها نیز زیسته و فراتر از آن، به واسطه آنها هم رزمیده است، از جمله:
ـ حسین: وارث آدم
ـ علی: حقیقتی بر گونه اساطیر
ـ حج: میعاد با ابراهیم
ـ شیعه: مکتب اعتراض/ یک حزب تمام
ـ فاطمه: فاطمه است
ـ قاسطین، مارقین، ناکثین
ـ شهید: قلب تاریخ است/ یاد و یادآوران
فلسفه تاریخ به دو معنا رایج و مشهور است؛ آنالیتیکال یا تحلیلی (که به یک معنا، فلسفه روششناختی تاریخنگاری و فلسفه علم تاریخ است، بهعنوان زیرمجموعهای از فلسفه علوم انسانی و اجتماعی) و نرماتیو یا هنجاری (که به مثابه کشف نوسانات تاریخی و فراز و فرود تمدنها، جوامع بشری و امپراتوریها، توصیف پیچهای تاریخ تمدنی و آثار مثبت و منفی آن، تعیین تکلیف صیرورت تاریخ و دست آخر، تبیین غایت تاریخ و نهایت سرنوشت و سرشت بشر در بستر زمان است).
هر چند روایتهای تاریخنگاری علی شریعتی از پنچ تمدن بزرگ و مؤثر، ایران باستان، اسلام، غرب مسیحی، بینالنهرین و هند و چین محل بحث است و ضمناً متدلوژی تاریخنگاشتی وی خصوصاً در باب تاریخ اسلام (نک: درسهای اسلامشناسی دوفضایی ـ حسینیه ارشاد/ دانشگاه فردوسی مشهد، دهه 1350 ه.ش) دارای ابداعات منحصر بهفردی است که از این منظر، نوع تاریخنگاریاش را به سمت و سوی نوعی فلسفه تاریخ به معنای تحلیلی آن نزدیک میکند، اما در عین حال، آنچه بیش از همه معرف منش و بینش ممتاز و متمایز علی شریعتی است، فلسفه تاریخ نرماتیو و هنجاری اوست و همین معنا از تاریخنگاری است که باید در اینجا به آن اشاره کنیم.
اما به کدام معنا باید توجه کرد؟ به نظر ما در دستگاه فکری علی شریعتی و در مقام مواجهه با فلسفه تاریخی و هنجاری که او ساخته و پرداخته کرده است، سه عنصر مقوم و مؤثر باید حتماً مورد تأمل و بحث قرار گیرد:
ـ فلسفه تاریخی: که متافیزیکی است.
ـ بافتار تاریخی: که حاوی یک حقیقت متعین است.
ـ عمل تاریخی: که رادیکال است.
به اتکای همین سه معناست که مباحث علی شریعتی در ساحت فلسفه تاریخی و هنجاریاش، بارها و بارها به نوعی خودش را با مفاهیم متنوع و متکثر بازتولید میکند و ضمناً برای فلسفه اجتماعیاش نیز خوراک معرفتی و عقیدتی تدارک میبیند. از این حیث، علی شریعتی تاریخ را بسان امری زمانمند ـ مکانمند میبیند که بهگونهای (توسط خداوند بهصورت امری متافیزیکی) طراحی شده است تا در آن، تضاد دیالکتیکی هگلی ـ مارکسی (سوبژکتیو ـ ابژکتیو) میان
خود را دائم بهصورت نبرد میان دوگانه همیشه ماندگار فلسفه تاریخ بشریت نشان بدهد، یعنی میان:
ـ خیر/ شر
ـ حق/ باطل
ـ آخرت/ دنیا
ـ مؤمن/ کافر
ـ نور/ تاریکی
ـ اخلاق / اقتصاد
ـ حقیقت / مصلحت
از این منظر، سه نمونه بسیار معروف از تزهای کلیدی و مهم فلسفه تاریخی و هنجاری علی شریعتی، «از آدم تا خاتم» ـ که بسیار نیز مورد علاقه او هستند، عبارتند از:
ـ تز نبرد هابیل (همیشه مقتول) با قابیل (همیشه قاتل)؛
ـ تز نبرد سهگانه ملأ ـ مترف ـ رهبان فرادست (مثلث زر و زور و تزویر/ اقتصاد، سیاست، فرهنگ/ استعمار، استبداد، استکبار، استثمار، استحمار) با مستضعفین ـ ناس فرودست (مردمان عادی، متعارف و توده)؛
ـ تز مواجهه عقیدتی نبوت و سلطنت در قالب ابراهیم/ نمرود و موسی/ فرعون.
نکته مهم دیگری که در اینباره نباید آن را به سکوت واگذار کرد، آن است که استنباطات و استنتاجات متافیزیکی و برساختههای مفهومی و تئوریکی علی شریعتی در فلسفه تاریخی و هنجاریاش، درست مانند جامعهشناسی دینی او، عمدتاً «تکست»مبنا است (متنگرا) و نه «کانتکست»مبنا (زمینه گرا).
به عبارتی، علی شریعتی برای فهم بخشی اساسی و مهم از فلسفه تاریخی که مورد نیاز است، دائم به طرزی خیرهکننده، جذاب و قابل تأمل به متن مقدس (قرآن) ارجاع میدهد. نمونه سهگانه «ملأ ـ مترف ـ رهبان»، واژههای کلیدی قرآنیاند؛ نبرد دیالکتیکی خیر و شر و حق و باطل نیز که در قالب «جاء الحق و ذهق الباطل» آمده است، از اگزیومهای قرآنی هستند؛ نبرد نبوت و سلطنت هم برگرفته از ژانر روایتهای قرآنی از سیروسلوک پیامبران و برساخته «ناس و مستضعفین» نیز برگرفته از سرروایت قرآنی «قل اعوذ برب الناس، ملک الناس، اله الناس» است.
با این وجود، فقط میماند تنها تکبیت مارکسینما از تزهای فلسفه تاریخی و متافیزیکی علی شریعتی که ظاهراً روایتگری پر پیچ و تاب آن از «کانتکست» مأخوذ است. منظور ما، «تز هابیل دامدار/ قابیل کشاورز و مالک» است که منتقدان علی شریعتی ـ درست یا نادرست ـ آن را برساخته مارکسیستی میدانند، بیشتر به این دلیل که وی خود را در دام تحلیل اقتصاد دترمینیستی مارکسی گرفتار کرده است. حتی با این فرض نیز، باز هم اصل روایت متافیزیکی ـ اسطورهای نبرد تاریخی فرزندان آدم و کشته شدن هابیل (اولین مقتول تاریخ) به دست برادرش، قابیل(اولین قاتل تاریخ) در الهیات ابراهیمی (یهودیت،مسیحیت و اسلام) معتبر، نافذ و مقبول است.
البته بگذریم از این ذوق ادبی علی شریعتی که این تمایل را نیز داشت که هر زمان به دلخواه از هر متن، صرفاً به لحاظ تشخیص وجوه ربط منطقی آن با مسئله و مضمون مورد بحثاش و بدون رعایت تناقضات ایدئولوژیکی آن متن با کلیت مسئلهاش حظی وافر ببرد.
یک نمونه پیش رو از این ذوق ادبی را میتوان در آغشته شدن فلسفه تاریخی، هنجاری و متافیزیکی علی شریعتی به تزهای اقتصادگرایی تعینگرای مارکسی (دترمینیزم اکونومیستی/ اکونومیزم دترمینیستی) دید که مصداق آن، تحلیل درخشان و دلنشین از «نبرد هابیل و قابیل» با ترمهای تخصصی ماتریالیزم تاریخی دیالکتیک (دو شیوه تولید و دو زیربنای اقتصادی متخاصم و انتاگونیستی: دامداری اشتراکی هابیلی مقتول/ کشاورزی و مالکیتگرایی ارضی قابیلی قاتل) مارکسی است.
به این ترتیب، نزد علی شریعتی، همانگونه که بهصورتی فشرده و موجز توضیح دادیم، میتوان شاهد بروز و ظهور بدیع نوعی فلسفه تاریخی، متافیزیکی، هنجاری و ایدئولوژیکی بود که بنمایه آن، تفاسیر «شریعتیوار» از متن مقدس (قرآن) و البته در برخی برههها نیز حظ وافر بردن از تزهای برجسته فلسفه تاریخ غربی (بیشتر البته با مایههای هگلی و مارکسی) است.
از ثمرات این فلسفه تاریخی، تراوش این دو ایده مهم است که:
ـ در تاریخ تمدن بشری از آغاز تاکنون (یا به گفته طنز تلخ مورد علاقه علی شریعتی، از «عصر انسانهای میموننما تا عصر ما میمونهای انسان نما») حقایقی قطعی، تثبیت شده و از پیش موجود (بخوانید: «خدا خواسته» و «خدا ساخته») بهصورتی غیر قابل انکار وجود دارد که دائم به شکل قالب ـ غالب یک نبرد آنتاگونیستی و دیالکتیکی (حق/ باطل؛ خیر/ شر) بازتولید میشوند یا خود را بازتولید میکنند.
ـ و مهم (بخوانید: «توفیق متافیزیکی»، «عنایت الهی» و «لطف خدایی») این است که ما انسانها در سر بزنگاه تاریخی که در آن زیست میکنیم، بتوانیم در لحظه تاریخی مقدر و محتوم، جزو ارتش و اردوی نبردگاه حق و خیر باشیم.
این ایدهها البته همانگونه که در ادامه بحث نیز خواهیم دید، مایههایی است برای پروراندن یک فلسفه اجتماعی، انقلابی و اعتقادی با چاشنی تشیع علوی سرخ، بیشتر به این دلیل که در قلب فلسفه تاریخی، هنجاری و متافیزیکی علی شریعتی، همانطور که خود وی بارها تکرار میکند و از این تکرار نیز خسته هم نمیشود، نقطه ارشمیدسی وجود دارد که بدون آن این فلسفه تاریخی بیمعناست و آن نقطه ارشمیدسی هم متافیزیکی است و آن چیزی نیست، جز امامت و ولایت که سرنمون آن، امام علی(ع) و سپس، امام حسین بن علی(ع) و زینب بنت علی(س) است (در همین زمینه، باید این گفته عجیب علی شریعتی را به یاد آوریم که میگوید: «هستی بدون خداوند، بیمعناست و تاریخ بدون علی نیز تاریک است»).
فلسفه اجتماعی بهعنوان خاستگاه معظم و مؤثر در شکلگیری نظریه اجتماعی و فلسفی مدرن (کنت، مارکس، وبر، دورکیم، زیمل و هابرماس) از حیث معرفتی، دانشی است با مایههایی از طرحها و مباحث فلسفی درباره یک اجتماع ایدهآل (و به تبع آن، انسان اجتماعی ایدهآل، زیست اجتماعی ایدهآل و کنشگری اجتماعی ایدهآل). به این معنا، این تعریف که «فلسفه اجتماعی، بیان آرای فلسفی است درباره یک جامعه انسانی مطلوب، اخلاقی و انسانی)» خدشهبردار نیست. به همین معنا، در تاریخ فلسفه اجتماعی، تزهای فلسفی و سیاسی مانند جمهوری افلاطون، مدینه فاضله فارابی، اتوپیای توماس مور و جامعه کمونیستی مارکس همیشه جزو مصادیق عینی از یک «جامعه مطلوب» وفق الگوهای مثالی از نتایج فلسفه اجتماعی محسوب شدهاند.
در نسبت با تاریخ فلسفه اجتماعی، درست یا نادرست، پیشطرح ذهنی در دستگاه فکری علی شریعتی نیز هر چند نمیتوان به صراحت و شفافیت، نامی از فلسفه اجتماعی در آثار وی دید، با فلسفه اجتماعی البته از نوع دینی و ایدئولوژیکی آن همراه بوده و پرواضح است که وجود فلسفه اجتماعی به چند دلیل برای علی شریعتی، ضرورتی حیاتی و اجتنابناپذیر است:
ـ علی شریعتی به فلسفه اجتماعی نیاز دارد، بهعنوان دستگاه معرفتی که شایسته اندیشمندی اجتماعی و دینی همچون اوست، برای آنکه بتواند به طرزی انتقادی، هنجاری و نرماتیو با وضع موجود و وضع اجتماعی، فرهنگی و سیاسی به نظر او نامطلوب، مواجهه معرفتی، عقیدتی و ایدئولوژیک داشته باشد.
ـ علی شریعتی به فلسفه اجتماعی نیاز دارد، بهعنوان یک دستمایه ایدئولوژیکی، تا بتواند طرحی از پروژه عزیمت به سمت اعتراض انتقادی و اعتقادی به وضع موجود نامطلوب با هدف ایجاد یک وضع ناموجود مطلوب را ترسیم، تجویز و تدبیر کند.
با این وصف، میماند اشارتی موجز به اوصاف کلیدی و شئونات اساسی و شالودهای که فلسفه اجتماعی علی شریعتی دارای آنهاست. به نظر ما، اینها به شکل زیر قابل طرحاند:
ـ توجیه فلسفی اعتراض سیاسی، بهعنوان «محتوا و هدف» عمل سیاسی علیه وضع موجود نامطلوب؛
ـ توضیح فلسفی انتظار فرهنگی، بهعنوان «جهت و بینش» عمل سیاسی علیه وضع موجود نامطلوب؛
ـ تشریح فلسفی اعتقاد دینی، به عنوان «منطق و ایدئولوژی» عمل سیاسی برای ایجاد وضع مطلوب ناموجود.
در پس و پشت تمام این عناصر که بهصورت دیالکتیکی و همعنان بهصورت «ستیز با وضع موجود نامطلوب/ ساختن وضع ناموجود مطلوب» سروکار دارد، فقط یک فلسفه اجتماعی و دینی رادیکال نهفته است که بنمایه آن، تشیع علوی/ تسنن نبوی محسوب میشود و وعده یک انقلاب عقیدتی و ایدئولوژیک میدهد.
در نزد علی شریعتی، نقطه ارشمیدسی و حسن ختام این فلسفه اجتماعی، دینی و انقلابی، چیزی نیست جز این شعار بسیار رادیکال، ماندگار و اثربخش ایدئولوژیکی: «آنان که رفتند، کاری حسینی کردند و آنان که ماندند، باید کاری زینبی کنند، ور نه یزیدیاند».
لذا، این نوع فلسفهگری اجتماعی و ایدئولوژیکی از نوع علی شریعتی، صرفاً و چندان منتظر تاریخ نیست تا تحقق یابد؛ بلکه مترصد آن است تا خود تاریخ را بسازد. از این روست که در این تاریخ خودساخته، باید به سمت اتخاذ الگوهای کنشگری حسینی (مقاتله عقیدتی با وضع موجود نامطلوب) و زینبی (مجادله عقیدتی برای ایجاد وضع ناموجود مطلوب) گام نهاد. بیرون از این فلسفه اجتماعی، دینی و انقلابی، کنشورزانی که میمانند، کنشورزان یزیدیاند ـ موافقان، محافظان، مدافعان، مروجان، مبلغان، محبان، واعظان و خطبهخوانان وضع موجود نامطلوب.
سنتز این جستار نامتعارف را میتوان در چند نکته کلیدی نظری، روشی و راهبردی خلاصه کرد:
ـ علی شریعتی بهعنوان یک «اندیشمند اجتماعی و دینی معاصر»، دارای یک دستگاه فکری نظامیافته و روشمند است و از این حیث، منطق فکری او شباهت زیادی به نظریهپردازان اجتماعی سیستمساز بزرگی مانند دورکیم، مارکس، وبر و زیمل دارد.
ـ دستگاه فکری علی شریعتی از حیث موازین علمشناسی فلسفی، دارای رویههای ترکیبی: «تحلیلی، هنجاری و تجویزی» است. از این لحاظ، وی با مارکس و هابرماس، دو اعجوبه ترکیبکننده نظریه و عمل قرابت دارد.
ـ ساحت «تحلیلی» دستگاه فکری علی شریعتی متأثر از «جامعهشناسی دین مارکسی، وبری، دورکیمی» است.
ـ ساحت «هنجاری» دستگاه فکری علی شریعتی، اما برساخته «جامعهشناسی دینی و فلسفه تاریخی و متافیزیکی» ابداعی خود اوست.
ـ ساحت «تجویزی» دستگاه فکری علی شریعتی هم به همین سان، برساخته «فلسفه اجتماعی و دینی رادیکال» اصیل شخص اوست.
ـ با این اوصاف، شایسته است تا نام و آثار «علی شریعتی» و خوانش «اندیشه اجتماعی و دینی» وی از منظر «تاریخ اندیشه مدرن» با عنوانی همشأن و همتراز با «مارکس، دورکیم، وبر، زیمل و هابرماس»، نظریهپردازان فلسفی و اجتماعی بزرگ و مدرن لحاظ شود.
ـ رویهها و مشیهای «احیاگری دینی»، «روشنفکری دینی» و شأن «معلم انقلابی» بودن علی شریعتی نیز شایسته نوعی بازارجگذاری است. از این رو، شایسته است در «ادبیات تاریخ تفکر اجتماعی و دینی معاصر»، شأن و مقام علی شریعتی بهعنوان پیشاهنگ و شخصیت آوانگارد این عرصهها بازخوانی شود.
ـ نیز علی شریعتی بهدلیل تولید ادبیاتی از نوع «معارف اسلامی علمی و حکمت شیعی مدرن»، بحق نیازمند بازخوانی انتقادی و علمی توسط شریعتیپژوهان متخصص و ذوفنون به دور از مراد و مرید بازیهای رایج و نازل و فرصتطلبیهای دانشگاهی سخیف است.
ـ سهم علی شریعتی اما در برساختن دانشهای استراتژیکی همچون «شرقشناسی بومی، مطالعات اسلامی و جامعهشناسیهای دین، دینی، اسلام و تشیع» نیز انکارناپذیر است. لازم است از این منظر نیز بازخوانی انتقادی از این دانشها برای منقح کردن آنها انجام شود.
پینوشت:
ـ علیرغم روال مرسوم مقالهنویسی علمی، فهرست آثار شریعتی در این مقاله بهعنوان منابع و مآخذ نیامده است، بیشتر به این دلیل که این نوع جستارها حالت «استنباطات شهودی ـ پدیدارشناختی» از «تاریخ اندیشه»اند و چون این نوع مباحث، عیناً در جایی پیش از این به این صورت درج نشدهاند، لذا مأخذسازی برای این نوع ایدهپردازی نیز منطقاً نقض غرض در تاریخ اندیشه است. با این حال، نگاه شود به: لوح نرمافزاری کاریز (مجموعه آثار دکتر علی شریعتی/ بنیاد فرهنگی شریعتی، تهران، 1390).
انتهای پیام