کشف سرآغازها برای شناخت ماهیت تکوین اولیه، مقدماتی و مبنایی امور و ایدهها ضرورت منطقی مهمی در کار علمی است. برای شناخت جریان اندیشهورزی فلسفی، فرهنگی، اجتماعی و دینی نیز کاویدن مقدمات، مفروضات و نتایج این سرآغازها، خود ضرورتی مضاعف است؛ به این دلیل مهم که سرآغازها، ذات و بن اصلی، مقوم، حقیقی و اصیل اندیشهها را کشف و لذا فرصتی فراهم میکنند تا بتوان اندیشهورزیهای تبعی آن، یعنی آنچه اندیشهورزیهای «متقدم» مینامیم و نیز اندیشهورزیهای پس از آن را که «متأخر» میدانیم، فهم، تفسیر و تحلیل کرد.
هرچند کشف سرآغازها نیازمند دانش تخصصی خاصی از جنس باستانشناسی اندیشهها و ایدههاست؛ اما در این میان دانشهای تخصصی کمکی دیگری نیز بهکار میآیند؛ همچون تاریخ اندیشه، جامعهشناسی تاریخی شناخت، فلسفه شناخت، شناختشناسی، فلسفه و تاریخ علم. برای مقصود ما نیز که کاویدن سرآغازهای یک جریان تاریخی، فرهنگی و شناختی قوی از اندیشهورزی در پهنهای تمدنی، تاریخی و باستانی (خراسان بزرگ: از توس و نیشابور در ایران کنونی تا هرات و بلخ در افغانستان و نیز بخارا، مرو و سمرقند در آسیای میانه امروزی و ترکستان و نهایتاً تا سرزمینهای فرهنگی تبعی خراسان بزرگ در پشت مرزهای هند، پاکستان و چین) است، همه این دانشهای تخصصی به کار کاویدن جریان اندیشهورزی خواهند آمد.
اما بعد؛ همانطور که در جای دیگر نیز به تفصیل گفتهام (تاریخ و سرآغازهای اندیشه در خراسان، خلاصه منتشرشده سخنرانی در نمایشگاه بینالمللی مشهد، آبان 1398، خبرگزاری ایسنا، 16 آبان 1398، کد خبری 98081609332) و فارغ و مجزا از بالندگیهای تمدنی و رویشهای فرهنگی، فلسفی، الاهیاتی و علمی که خراسان بزرگ در امپراتوری جهانگیر ایران باستان (ذیل نام: خوراسان/ خوره آسان، سرزمین نورگستر خورشید و سرزمین فره ایزدی) داشته و در دورههایی نیز مهد تعامل و همزیستی ادیان بزرگ (یهودیت، مسیحیت، بودیسم، هندوئیسم، مانویت، مزدکیت و زرتشتیگری) بوده، سرشت و سرنوشت خراسان بزرگ در تمدن درخشان ایرانی اسلامی همواره با اندیشهورزیهای فرهنگی، فلسفی، الاهیاتی، علمی و عرفانی پیوند خورده است.
از این منظر به گواه «باستانشناسی ایده» و «تاریخ اندیشه»، سرآغازهای اندیشهورزی در این پهنه تمدنی با پنج مضمون ـ مسئله کلیدی، محوری و شالودهای آغاز میشود و تا یک هزاره و اندی نیز (از سده 8 تا 19 میلادی) با فراز و فرودهایی در معارف فلسفی، الاهیاتی، عرفانی و علمی خراسان بزرگ تداوم مییابد. حتی شاهد این هستیم که تشعشع این معارف خراسانی به دیگر سرزمینهای تحت فرهنگ امپراتوری خلافت اسلامی (از شبهجزیره عرب و عراق در قلمرو متصرفات ایران تا شام، سوریه، لبنان، فلسطین و نیز آسیای کوچک در مدیترانه تا اندلس اسلامی در اروپا و مصر در آفریقا) و نیز تمدن رقیب آن (روم غربی و بیزانس مسیحی) تسری مییابد.
اما این پنج مضمون ـ مسئله تاریخی، معرفتی و عقیدتی عبارتند از «علم و دین، عقل و وحی، معنویت و عقلانیت، عبودیت و حریت، دنیا و آخرت» توضیح کوتاهی درباره اینها برای روشن شدن ماهیت تاریخ اندیشهورزی در خراسان بزرگ که خود البته سرمنشأ اندیشگی در جهان اسلام و قلب تمدنی آن، ایران بوده، سودمند است.
مقوله «علم و دین» با توجه به اینکه جزو جهانبینی، جهانشناسی و انسانشناسی در فرهنگ دینی خراسان بزرگ بوده، لذا تبیینکننده برای بهزیستی مادی، زندگی این دنیا و رستگاری معنوی در آن دنیا نیز محسوب میشده است. از این منظر در حکمت ادبی، عرفانی، الاهیاتی و دانشی دانشپژوهان خراسان بزرگ (از فردوسی، ناصر خسرو، خیام، عطار، سنایی و نظامی تا مولوی و غزالی و نیز ابن سینا و فارابی و همچنین بیرونی) علم و دین نه متضاد هم که مکمل، متمم و مصحح یکدیگر لحاظ میشوند.
برای نمونه، حکیم الاهیاتی معظم توس، فردوسی خراسانی میگوید: «تو را دین و دانش رهاند درست/ در رستگاری ببایدت جست» و یا آنجا که خداوند در دو مقام آفریدگار هستی و طبیعت (خالق) و پروردگار انسان، جان و روح و ذهن و عقل (رب) تبیین میشود: «به نام خداوند جان و خرد/ کزو برتر اندیشه برنگذرد/ توانا بود هرکه دانا بود/ ز دانش دل پیر برنا بود» و همو نیز خداوندیست که مظهر خرد، لطف، دوستی و رحمت نسبت به بندگانش است: «خداوند نام و خداوند جای/ خداوند روزیده رهنمای».
پیوند خوردن همه مقولههای مندرج در تاریخ اندیشگی خراسان بزرگ را در اینجا میتوان به عینه مشاهده کرد، بهویژه میتوان دید که چگونه در تاریخ اندیشگی در خراسان بزرگ از عقل و وحی گرفته تا عبودیت و حریت، عقلانیت و معنویت، دین و علم، دنیا و آخرت همه بهصورت سیستمیک (منتظم) و سیستماتیک (به هم پیوسته و به هم مرتبط) در پیوستاری واحد، منسجم، منتظم، متوازن و متعادل شکل گرفته است.
برای نمونه، مجدداً به این چند بیت حکمت متعالی و بنیانی از حکیم فردوسی نگاه میکنیم که به نظر من بنیان فکری، معرفتی و عقیدتی همه اندیشهورزیهای بعدی در جهان تمدنی اسلام عصر کلاسیک و سنت (سدههای 8 تا 18 م) در پهنه جغرافیای تاریخی امپراتوری خلافت اسلامی در شرق و غرب عالم و در سپهر دانشهای عرفان، الاهیات، فلسفه و حتی به نوعی علم تجربی از نوع جغرافیانگاری، تاریخنگاری و مردمشناسی است: «خداوند کیوان و گردان سپهر/ فروزنده ماه و ناهید و مهر/ خرد گر سخن برگزیند همی/ همان را گزیند که بیند همی/ ستودن نداند کس او را چو هست/ میان بندگی ببایدت بست/ پرستنده باشی و جوینده راه/ به ژرفی به فرمانش کردن نگاه/ توانا بود هر که دانا بود/ ز دانش دل پیر برنا بود/ ازین پرده برتر سخن گاه نیست/ ز هستی مر اندیشه را راه نیست».
اما از زاویه دیگر اگر نگاه کنیم، در نمونهای دیگر و در همین زمینه باید از پیوستن مقوله دوم یعنی وحی و عقل به نظام اندیشگی در تاریخ فکری، فرهنگی و عقیدتی خراسان بزرگ نیز نام برد که مبنای حامی و نقطه اتکای تئوریک مقوله اول یعنی علم و دین است. مثالی ممتاز از نسبت بههم تنیده وحی (دین) و عقل (علم) را میتوان در قله عرفان دانشی خراسان بزرگ و جهان اسلام و جهان دانش عرفانی نزد حکیم الاهیاتی معظم بلخ، مولوی خراسانی ملاحظه کرد: «جان جمله علمها این است این/ تا بدانی من کیام در یوم دین» و یا این دیدگاه انتقادی مولانا درباره دانشهای بدون دین: «این همه علم بنای آخور است/ که عماد بود گاو و اشتر است».
این نمونه خودجوش ما را به سمت مقولههای بعدی مندرج در تاریخ اندیشگی خراسان بزرگ یعنی «دنیا و آخرت» و «معنویت و عقلانیت» هم رهنمون میشود: «چیست دنیا از خدا غافل شدن/ نی قماش و نقده و فرزند و زن/ هرکه آخوربین بود او بی دنست/ هر که آخربین بود او با دنست/ هرکه اول بنگرد پایان کار/ اندر آخر او نگردد شرمسار/ ای برادر عقل یک دم با خود آر/ دم به دوم در تو خزان است و بهار/ ای برادر تو همه اندیشهای/ مابقی خود استخوان و ریشهای».
روی هم آنچه مختصراً درباره بنیانهای فکری، معرفتی و عقیدتی در تاریخ اندیشگی خراسان بزرگ گفتیم، نشان از این نیز میدهد که چرا و چگونه در قلب جغرافیای تاریخی، فرهنگی و دینی جهان تمدن ایران و جهان اسلام عصر کلاسیک و سنت (خراسان بزرگ)، این همه آثار متنی و نوشتاری که در حوزههای فلسفه، ادبیات، عرفان، اخلاق، کلام، الاهیات، تاریخنگاری و جغرافیانگاری تولید شده است، باید منطقاً سرشار از مقولههای بنیانی گفتهشده (عقل و وحی، عبودیت و حریت، عقلانیت و معنویت، دین و علم، دنیا و آخرت) باشند.
البته چنانچه بخواهیم به علل causes (عوامل ساختاری، نهادی و محیطی اثرگذار از بیرون) و دلایل reasons (عوامل درونی شامل نیات، انگیزهها، مقاصد، اهداف، باورها و ارزشهای فرد، سنتها و سبکهای زیست عقیدتی، معرفتی، فکری و ذهنی افراد و جهانبینی کنشگران) پی ببریم، ناگزیریم علاوه بر دانش تخصصی و مرتبط «تاریخ اندیشه» history of ideas که در اینجا بهکار بستهایم، به دانش تخصصی و بسیار مرتبط دیگری نیز که برای این نوع بحث ضروری است؛ یعنی «جامعهشناسی تاریخی، تمدنی و فرهنگی» هم متکی شویم؛ درست و دقیق مانند کار سترگ، حجیم و بسیار مبنایی، جامع و چندتمدنی جان رندال کالینز («جامعهشناسی فسلفهها: نظریه جهانشمول تغییرات فکری و تحولات فرهنگی»، سال نشر، 2000 در 1098 صفحه) که بخشی از آن نیز به تمدن و فرهنگ جهان اسلام (فصل 8: صص 392 ـ 466) تخصیص داده شده است.
در ادامه، مختصری از ایدهها، دادهها و یافتههای کار حجیم رندال کالینز را درباره «شبکههای شناختی، فکری و فلسفی در جهان اسلام» میآوریم.
همانگونه که گفتیم، برای آشنایی تاریخی اجتماعی با اندیشهورزی در خراسان بزرگ، توسل به مقوله «شناختشناسی تاریخی اجتماعی» به معنای «جامعهشناسی شناخت» sociology of knowledge در جهان اسلام عصر سنت (سدههای 2 تا 13 هجری/ 8 تا 20 میلادی) که از فیلتر فلسفهورزی و اندیشهورزی الاهیاتی گذر کرده، ضروری است و از این لحاظ، شاهکار کالینز در بخش مربوط به جهان اسلام بسیار ارزنده محسوب میشود. به جرئت میتوان گفت که جای گزارشی منقح، جامع و مقایسهای از تحولات فکری و فرهنگی در عرصه اندیشهورزی در فلسفه و علم انسانی و اجتماعی که با دیدگاه جامعهشناختی همراه شده باشد، همچنان احساس میشود.
از این لحاظ، اثر سترگ و بسیار سختفهم و پیچیده رندال کالینز، جامعهشناس فرهنگی پیشکسوت آمریکایی با عنوان «جامعهشناسی فلسفهها؛ نظریه جهانی تحولات فکری» (در 1098 صفحه، چهار بخش، 15 فصل و یک پینوشت) که ماحصل 25 سال کار مداوم وی در «جامعهشناسی تاریخی شناخت» بهشمار میرود، برای فهم تاریخ تحولات جهانی در سطوح بینافرهنگی و بیناتمدنی آن بسیار ارزنده و سودمند است. کالینز خود در مقدمه مفصل و موسع اثر مزبور، آن را نوعی «تاریخنگاری شناختی» از نوع «جامعهشناسی تاریخی فکری» میداند که به برساختن «جامعهشناسی ایدهها» منجر میشود.
کار این نوع تاریخنگاری فکری کلان و جهانی، کشف «شبکههای فکری در علم انسانی اجتماعی» است؛ منظور «پیوندهای اجتماعی در جهان اندیشهورزان علم انسانی اجتماعی در سطوح نسلها، تمدنها، فرهنگها، تاریخها و دورههای تاریخی در دوهزار سال اخیر است.» (کالینز، 2000، پیشین، مقدمه، صصxviii) توضیحات و دادههای تاریخی معرفتی کالینز در این اثر (که به طرزی منحصربهفرد مزین به ترسیم 75 عنوان نمودار پیچیده برای نشان دادن خلاصه مقایسهای از خصایص شبکههای فکری بیناتمدنی و بینافرهنگی شرقی و غربی و اسلامی ـ مسیحی ـ یهودی نیز هست) بر تاریخنگاری آرای فلسفی و اجتماعی اندیشمندان باستانی و کلاسیک هندی و چینی، ایرانی، یونانی، رومی، قرون وسطای مسیحی، خاورمیانه عربی و جهان اسلام متمرکز است.
از حیث ریختشناسی ادبی، ساختار فصول این اثر به این صورت مرتب شده است: مبانی و متدولوژی کار و معرفی شبکههای فکری آسیایی، یونانی و رومی (بخش اول، فصول 1 ـ 3، صص 1 ـ 53 و 54 ـ 136)؛ تاریخ مقایسهای اجتماعات فکری، فرهنگی و معرفی و تحلیل مسیرهای فکری آسیایی و غربی (بخشهای دوم و سوم، فصول 4 ـ 11، صص 137 ـ 378 و 378 ـ 786)؛ فرابازاندیشی مسیرهای تاریخی فکری (بخش چهارم، فصل 15 و پینوشت، صص 787 ـ 1034).
طی این فصلها، کالینز چند محور بحث را تاریخی با دیدگاه جامعهشناسی ایدهها تفحص کرده است؛ از جمله میتوان به این مضامین اشاره کرد: نوآوریهای فکری در چین باستان (فصل چهارم)؛ سیاستهای جهان فکری هند (فصل پنجم)؛ انقلابهای فکری با مبنای بودیستی و کنفوسیوسی در چین (فصل ششم)؛ نوآوریهای فکری در ژاپن (فصل هفتم)؛ تنشها و مناقشات بومی در حوزه ایدههای وارداتی؛ اسلام، مسیحیت و یهودیت (فصل هشتم)؛ توسعه آکادمیک بهمثابه شمشیر دولبه در قرون وسطای مسیحی و علم سریعاً توسعه یافته و گسترده شد (فصول نهم و دهم)؛ رنسانس و روشنگری و سدههای متأخر (فصول یازدهم تا چهاردهم).
درباره «جهان فکری اسلامی» نیز بخش اصلی کار کالینز (فصل هشتم: صص 392 ـ 466) به بازخوانی تاریخنگارانه این «شبکه فکری عقیدتی» اختصاص یافته است. کالینز به این منظور، آرای طیف گستردهای از فیلسوفان، متکلمان، عرفا و فقهای مسلمان و مطرح را در عرض جغرافیایی خلافت اسلامی از ایران، عراق و شام (فضای شرقی جهان اسلام: اشاعره، معتزله، غزالی، ابن سینا، فارابی، الکندی، ابن مسکویه، رازی، بیرونی، مولوی، سهروردی، خواجه نظامالملک طوسی و خواجه نصیرالدین طوسی) تا اندلس (فضای غربی جهان اسلام: ابن رشد، ابن باجه، ابن طفیل و ابن حزم) بحث کرده است (کالینز، 2000، پیشین: نمودارهای 8 ـ1 تا 8 ـ 5 و 9 ـ 1).
وی همچنین برای بسط تاریخنگاشتی ایدههای «شبکه متفکران مسلمان» در شرق و غرب جهان اسلام، به چند طریق عمل کرده است: تشریح مشربهای فکری عقیدتی: اشاعره، معتزله، خوارج (نمودار 8 ـ 1، ص 396)؛ تشریح سازمانهای تولیدی فکری عقیدتی: بیتالحکمه و نظامیه (نمودار 8 ـ 1، ص 396)؛ تشریح شبکه فکری یهودی در اسلام: ابن میمون (نمودار 8 ـ 3، ص 426 و نمودار 8 ـ 4، ص 435 و نمودار 8 ـ 5، ص 438)؛ تشریح سیستمهای تولیدی فکری عقیدتی ایرانی: فلسفه، کلام، فقه، حدیث، تفسیر و عرفان (نمودار 9 ـ 1، ص 452).
روی هم در عرصه بررسی تاریخی اجتماعی شبکه فکری در جهان اسلام، محوریت بحثها درباره «ایدئولوژی شیعی، فلسفه فارابیایی ـ سینایی، عرفان ـ فلسفه سهروردی و تصوف ـ دینپژوهی غزالی» است (کالینز، 2000، پیشین: نمودار 1 ـ 9، ص 425]. در اینجا نیز کالینز تلاش کرده تا بر چند محور از اندیشهورزی اسلامی تأکید کند که به نظر من با شناختشناسی و روششناسی مرتبطند. این تأکیدات که بهویژه با توجه به سنتز بحثهای کالینز (مندرج در نمودار 1 ـ 9، صفحه 425) بیان شده، بهصورت چند مضمون زیر مرتب شدهاند:
ـ شناختشناسی از نوع کلام اسلامی (دفاعیههای اعتقادی از دین و الاهیات) که مبتنی بر نوعی «استدلال عقلانی اعتقادی» است.
ـ شناختشناسی از نوع حدیث اسلامی (نقل قول مرجع از پیامبر در نزد اهل سنت و امام معصوم در نزد تشیع) که مبتنی بر «سنت نقل شفاهی» است.
ـ شناختشناسی از نوع فلسفه اسلامی (با ارجاع به سنت فلسفه یونانی) که مبتنی بر «استدلال عقلانی انتقادی» است.
ـ شناختشناسی از نوع تصوف اسلامی (با ارجاع به تجربه زیسته و اقوال و احوال عارفان) که مبتنی بر «روش شهودی و حضوری» است.
ـ شناختشناسی طبیعی تجربی اسلامی (با ارجاع به آثار دانشمندان مسلمان در علوم طبیعی زمانه خود) که مبتنی بر «روش تجربی مشاهده و آزمایش» است.
ـ شناختشناسی از نوع ترکیبی (عمدتاً با ارجاع به آثار ابن سینا، غزالی و سهروردی) که مبتنی بر «روشهای عقلانی ـ شهودی ـ تجربه زیسته» است.
با این توصیف، تصویری از شناختشناسی اسلامی یا مقام و ماهیت شناخت در جهان اسلام عصر سنت که خاستگاه، زایشگاه و پرورشگاه آن، خراسان بزرگ فرهنگی تاریخی (از توس، نیشابور، بلخ، هرات، سمرقند، مرو و بخارا تا خوارزم و مرزهای هند، چین و ترکستان) و اندلس اسلامی (در اروپای جنوبی) و مصر و شمال آفریقا بوده است، به دست میآید که نشان میدهد این شناختشناسی هم در بخش دینی آن (در معارف اسلامی مانند کلام، حدیث، تفسیر، عرفان، اخلاق و فقه)، هم در بخش غیردینی آن (فلسفه و علوم طبیعی تجربی) و نیز در بخش بینابین آن (علوم انسانی موجود در دوران سنت: تاریخ و جغرافیا) از توانش تعامل و حتی رقابت با شناختشناسی غربی کلاسیک و پیشتازی از آن و پیشاهنگی برای شناختشناسیهای دیگر برخوردار بوده است.
از این لحاظ و با این منظر است که میتوان تاریخ اندیشه را در اسلام و ایران عصر کلاسیک (سدههای 8 تا 19 میلادی) و عصر شبه مدرن و نیمه مدرن یا نوسنتی (سده 19 و 20 میلادی) کاوید. همچنین این امکان نیز فراهم است تا با همین الگوی تحلیل معرفتی عقیدتی بتوان جریانهای فکری رایج در ایران اسلامی معاصر، بهویژه ایران پس از انقلاب 57 را بهتر وارسی و ارزیابی انتقادی و سنجش کرد؛ برای نمونه میتوان نگاهی از منظر این مدل تحلیلی به «جریان تفکیک خراسان» و آرای علامه حکیمی داشت.
سیدمحمود نجاتی حسینی (خراسانی)؛ دینپژوه و مدیر گروه دین انجمن انسانشناسی ایران
ادامه دارد...
انتهای پیام