کد خبر: 4228553
تاریخ انتشار : ۰۶ مرداد ۱۴۰۳ - ۱۱:۵۸
۷۲ ستاره کربلا/ 2

زهیر بن قین؛ از تردید تا شهادت

زهیر بن قین از جمله شجاعان و بی‌باکان عرب بود که اگرچه به طرفداری از عثمان شهرت داشت، اما کلام سیدالشهدا(ع) کیمیایی بود که روح و جان او را جلا داد و توانست ره صد ساله را یک‌ شبه طی کند.

زهیر بن قین در سریال مختارنامهزهیر بن قین یکی از مردان شریف قبیله بجلی، شاخه‌ای از قبیله قحطانیه یمن و ساکن کوفه و از زعمای امین و درست‌کردار بود که آوازه شجاعت و بی‌باکی‌اش در میدان‌های جهاد زبانزد خاص‌ و عام بود. علاوه‌ بر این، سخنوری توانا بود و بیانش مخاطب را مسحور می‌کرد. زهیر تا قبل‌ از واقعه کربلا از جمله طرفداران عثمان بود و در جنگ‌های مسلمانان به‌ویژه فتح بلنجر در زمان عثمان شرکت داشت. او در آن ایام در زمره علویان و دلدادگان امیرالمؤمنین(ع) و فرزندان ایشان قرار نداشت. 

حج؛ آغاز مسیر بالندگی زهیر 

زهیر در سال ۶۰ هجری پس‌ از انجام فریضه حج، همراه همسر و گروهی از یارانش مکه را ترک کرد و رهسپار کوفه شد. او پیش‌ از خروج از کوفه و پس‌ از ورود به مکه، درباره بیعت نکردن امام حسین(ع) و ورود آن حضرت به مکه برای ادای فریضه حج شنیده بود؛ اما تمایلی به روبه‌رو شدن با ایشان نداشت. 

زهیر پس‌ از پایان مناسک حج در مسیر بازگشت همواره می‌کوشید که قدری دورتر از محل استقرار موقت کاروان امام حسین(ع) فرود آید تا با ایشان مواجهه‌ای نداشته باشد؛ اما در منزلگاهی به‌ نام «زرود»، کاروان زهیر که بعد از کاروان امام حسین(ع) و یارانش رسیده بود و مکان مناسبی دور از خیام سیدالشهدا(ع) برای اتراق نیافت، مجبور شد چادرهای خود را در همان حوالی خیمه‌های امام برپا کند؛ گویا خبری در راه بود.

معجزه کلام حسین(ع) 

امام حسین(ع) شخصی را نزد زهیر فرستاد و خواستار ملاقات با او شد. زهیر نخست از این دیدار اکراه داشت؛ اما به توصیه همسرش، دیلم یا دلهم، دختر عمرو به محضر امام شرفیاب و این دیدار مبارک نقطه عطفی در حیات او شد و مسیر زندگی‌اش را تغییر داد. 

هیچ‌کس نمی‌داند میان زهیر و سیدالشهدا(ع) چه سخنانی رد و بدل شد؛ هیچ‌کس نمی‌داند امام حسین(ع) در گوش زهیر چه عاشقانه‌هایی زمزمه کرد که او به‌ناگاه بشاش و شادمان به خیمه‌اش بازگشت و به همسرش گفت: «هم‌اکنون تو از قید زوجیت من رهایی. دوست ندارم از من به تو جز خیر برسد. من تصمیم گرفتم همراه حسین بروم و با تمام وجود از او محافظت کنم و جانم را فدایش کنم.» (لهوف، ص ۱۱۵) کلام سیدالشهدا(ع) کیمیایی بود که روح و جان زهیر را جلا داد و او توانست ره صد ساله را یک‌ شبه طی کند. 

زهیر اموال خود را به همسرش بخشید و پس‌ از گفت‌وگو با او و همراهانش به سوی کاروان امام حسین(ع) شتافت. همسرش او را بدرقه کرد، گریست و به زهیر گفت: «خدا نگه‌دار تو باشد و خیر و سعادت نصیبت کند. زهیر! از تو تمنا دارم که در قیامت و در محضر رسول خدا مرا از یاد نبری.» 

شیخ مفید در نقل این روایت به گفت‌وگوی زهیر و یارانش نیز اشاره و چنین اضافه می‌کند که آن‌گاه زهیر به یارانش گفت: «هر یک از شما که دوست دارد تا همراهم باشد، چه بهتر، وگرنه این آخرین دیدار ماست.» سپس گفت: «شما را از حقیقتی آگاه می‌کنم. یادم نمی‌رود وقتی در غزوه بلنجر شرکت کردیم، خداوند پیروزی را نصیب ما گردانید و غنائمی به دست آوردیم. سلمان فارسی نیز همراه ما بود. هنگامی‌ که دید همگان از این پیشامد خوشحال هستند، گفت: آیا از این پیروزی که خداوند نصیب شما کرده و غنائمی به دست آوردید، شادمان هستید؟ گفتیم: آری. سلمان گفت: اگر سید جوانان آل محمد را درک کردید، به یاری او از آنچه امروز بر آن دست یافته‌اید، خوشحال‌تر باشید.» زهیر گفت: ای یاران! اکنون من با شما خداحافظی می‌کنم. »

نبرد عاشورا؛ تجلی دلدادگی زهیر 

زهیر به کاروان امام پیوست. کاروان نور منزل به منزل پیش می‌رفت؛ اما اخباری که به امام حسین(ع) می‌رسید، تلخ و دردناک بود. مسلم‌ بن‌ عقیل و هانی بن عروه به شهادت رسیده‌ بودند. سیدالشهدا(ع) تصمیم گرفت که در خصوص وقایع پیش‌رو با یارانش سخن بگوید. در منزل «ذی‌حسم»، جهازهای شتران را روی‌ هم نهادند و برای امام منبری ساختند. سیدالشهدا(ع) بر فراز منبر قرار گرفت و یارانش را از شهادت مسلم و هانی مطلع کرد. آن‌گاه درباره شرایطی که امویان در جامعه اسلامی به وجود آورده‌ بودند، سخن گفت و فرمود: «مگر نمی‌بینید که به‌ حق عمل نمی‌شود و کسی از انجام باطل روی‌گردان نیست؟ چنانکه مؤمن حق دارد آرزوی مرگ کند و دیدار پروردگارش را بر زندگی در چنین شرایطی ترجیح دهد؛ پس بدانید که من مرگ را جز سعادت نمی‌بینم و برایم زندگی با ستمگران جز ننگ و عار نیست.»

امام پس‌ از بیان این کلمات به چهره‌ یارانش نگریست؛ گویی در انتظار دریافت بازخوردی از آنها بود. زهیر بن قین نخستین کسی بود که برخاست؛ در حالی‌ که صدایش از شدت هیجان می‌لرزید، رو به سیدالشهدا(ع) گفت: «ای فرزند رسول خدا! ما سخنان شما را شنیدیم. به خدا سوگند، اگر زندگانی دنیا دائمی بود و ما در آن جاودانه بودیم و جدایی از آن فقط به‌ سبب یاری شما روی می‌داد، ما قیام همراه شما را بر ماندن در دنیا ترجیح می‌دادیم.» امام حسین(ع) به چهره او نگریست و برایش دعای خیر کرد.  

کاروان حسینی همچنان در حرکت بود و سپاهیان حر نیز به منظور در تنگنا قرار دادن امام حسین(ع) و خانواده‌اش به موازات آنها حرکت می‌کردند. در این هنگام، فرستاده‌ای از سوی ابن‌زیاد، نامه‌ای با مضمون افزایش فشار بر حسین بن علی(ع) و فرود آوردن کاروان آنها در بیابانی بی‌آب‌وعلف به حر داد. حر محتوای نامه را با سیدالشهدا(ع) در میان گذاشت؛ اما در پاسخ به درخواست امام حسین(ع) گفت: «من در تصمیم‌گیری آزاد نیستم» و تقاضای ایشان را رد کرد. در این هنگام، زهیر بن قین پیشنهاد جنگ در بین راه را با سیدالشهدا(ع) مطرح کرد و گفت: «برای ما جنگیدن با این گروه اندک (سپاهیان حر) از نبرد با افراد بسیاری که پشت‌سر آنها هستند، آسان‌تر است. به خدا قسم طولی نخواهد کشید که لشکریان بسیاری برای حمایت از اینان می‌رسند و دیگر ما در برابر آنان توان مقاومت نخواهیم داشت.» امام حسین(ع) در پاسخ به این پیشنهاد زهیر فرمود: «من هرگز شروع‌کننده جنگ نخواهم بود.»

در عصر تاسوعا، آن‌گاه که عمر بن سعد به یارانش فرمان داد تا فرمان امیر را به سپاهیان امام حسین(ع) برسانند و به ایشان اعلام کنند که یا تسلیم شوید یا بجنگید، زهیر خطاب به عزره، یکی از سپاهیان عمرسعد گفت: «... از خدا پرهیز کن! من برایت خیر می‌خواهم. به خدا سوگند ای عزره! تو از آنانی که فرد گمراهی را برای کشتن پاکدامنی یاری می‌دهند.» عزره پاسخ داد: «ای زهیر! تو نزد ما از شیعیان این خاندان نبودی؛ تو عثمان‌خواه بودی.» زهیر گفت: «از موقعیتی که اکنون دارم، درنمی‌یابی که من از شیعیان هستم. به خدا سوگند که من نه نامه‌ای به حسین نوشته‌ام و نه هرگز پیکی در پی‌اش فرستادم و نه وعده یاری‌اش دادم، بلکه در راه با او برخورد کردم و به یاد رسول خدا و موقعیت او افتادم و دانستم که به سوی دشمن می‌آید؛ پس بر آن شدم که یاری‌اش کنم، در حزب او درآیم و جانم را فدایش سازم، برای‌ آنکه شما حق خدا و رسولش را ضایع کردید.» 

نوشیدن شهد شهادت 

یاران سیدالشهدا(ع) نماز صبح عاشورا را به امامت حضرت اقامه کردند و جامه رزم پوشیدند. زهیر بن قین فرمانده جناح راست سپاه اباعبدالله(ع) شد. هنوز ساعاتی از روز نگذشته بود که کوفیان جنگ را مغلوبه کردند. آنها از هر سو بر امام و یارانش هجوم می‌آوردند. شمر نیز فرمان داد تا از پشت به خیمه‌ها هجوم آورند. ناگهان زهیر و تعدادی از یاران سیدالشهدا(ع) چون کوهی میان دشمن و خیمه‌ها حائل شدند. او چون شیر می‌غرید و رجز می‌خواند. مورخان از ۱۲۰ نفر نام برده‌اند که با ضربات سهمگین زهیر به خاک افتادند. زهیر در روز عاشورا چنین می‌گفت: «ای بندگان خدا! پسر فاطمه برای دوستی و نصرت از زاده سمیه شایسته‌تر است. اگر یاری‌اش نمی‌کنید، او را نکشید و به یزید واگذارید. به‌ جانم سوگند که یزید با نکشتن حسین(ع) هم از طاعت شما راضی است.»

در همین‌ حال، شمر تیری به سمت او افکند و گفت: «خاموش باش. ما را از پرگویی خسته کردی...» زهیر گفت: «... به خدا مرگ با حسین نزد من بهتر است از آنکه با شما جاویدان بمانم.» این رزم تا ظهر ادامه داشت. امام حسین(ع) در ظهر عاشورا به نماز ایستاد و زهیر در کنار سعد بن عبدالله به پاسداری از ایشان پرداخت. پس‌ از نماز، او دوباره به میدان رفت، جانانه جنگید و خطاب به سالار شهیدان خواند: «امروز جد تو را دیدار می‌کنم و نیز حسن و علی مرتضی را و ذوالجناحین، آن جوانمرد شجاع، جعفر طیار را.» 

زهیر پس‌ از اصابت تیرهای فراوان بر بدنش، بالاخره به زمین افتاد و به دست کوفیان به شهادت رسید. در زیارت ناحیه مقدسه درباره زهیر چنین آمده‌ است: «سلام بر زهیر بن قین بجلی! کسی که وقتی حسین به او اجازه بازگشت به دیارش را داد، به حضرت عرض کرد: به خدا سوگند نه، هرگز چنین نخواهد شد. آیا فرزند خدا را اسیر دست دشمنان رها کنم و خود را نجات دهم؟ خدا آن روز را نیاورد.»

الهه‌سادات بدیع‌زادگان

انتهای پیام
captcha