در روزگاری که ذهنها از هیاهوی بیوقفه اطلاعات پراکنده آکنده شده است، بازگشت به متون ریشهدار و نجاتبخش، بیش از هر زمان دیگری ضرورت دارد و چه متنی گرانسنگتر از نهجالبلاغه که از سرچشمه حکمت امام علی(ع) جاری شده و قرنهاست که دلها و جانها را سیراب میکند؟ با تأکید دوباره رهبر معظم انقلاب بر اهمیت آشنایی با این میراث معرفتی، خبرنگار ایکنا از اصفهان در گفتوگو با علیاکبر توحیدیان، پژوهشگر قرآن و دکترای علوم قرآن و حدیث، در قالب سلسلهگفتوگوهای «جرعهای از کوثر نهجالبلاغه»، به بیعتشکنی با دست یهودی و حکومت کوتاهمدت خیانت، عبرت از بنیاسرائیل و کابوس ابدی صهیونیسم از ضربت حضرت علی(ع) میپردازد. آنچه در ادامه میخوانیم، شماره بیستونهم این گفتوگوهاست که ما را از ظاهر واژگان عبور میدهد و به جان کلمات میبرد.
در این روزها، بهدلیل اتفاقات و جنایاتی که رخ داده است و همگان شاهد و ناظر آنها هستیم، شناخت بهتر و بیشتری از یهودیان، دین یهود و مسائل مرتبط با آنها از قدیمالایام تا امروز و حتی سرنوشت بعد از این و فرجام آنها ضروری است. روشها و مبانی این بررسیها و تحقیقات، بعضی تاریخی، جغرافیایی و سیاسی، بخشی قومی و تبارشناسی و بعضی براساس متون دینی، قرآنی و حدیثی است.
بیشتر بخوانید:
در این گفتوگوهای کتبی و شفاهی، تفکیکات درست و دقیقی هم مطرح میشود. یهودی، کلیمی، جحود، جهود و صهیونیسم را از هم جدا و همچنین قوم بنیاسرائیل و کشور جعلی اسرائیل را با فاصلهگذاری تعریف میکنند و حتماً فرق میگذارند.
ما قصد نداریم به جزئیات این مباحث بپردازیم و از بحثهای تکراری هم پرهیز میکنیم؛ اما از آنجایی که از ابتدای امسال، بنابر توصیه مقام معظم رهبری (مدظله العالی) از معارف بلند کتاب مستطاب نهجالبلاغه مستفیض میشویم و جرعهنوش کوثر علوی هستیم، مناسب دیدیم ویژگیهای این قوم استثنایی و شگفتانگیز، بهانهگیر، بدسابقه و پیمانشکن را از دیدگاه نهجالبلاغه واکاوی و معرفی کنیم.
بله، در حکمت ٣١٧ نهجالبلاغه با عنوان «اعوجاج الیهود» چنین آمده است: «وَقالَ لَهُ بَعضُ الْیَهُودِ: ما دَفَنتُم نَبِيَّكُمْ حَتّى اخْتَلَفْتُمْ فِيهِ! فَقالَ (عليه السّلام): إِنَّما اخْتَلَفْنَا عَنْهُ لا فِيهِ. وَلَكِنَّكُمْ ما جَفَّتْ أَرْجُلُكُمْ مِنَ الْبَحْرِ حَتّى قُلْتُمْ لِنَبِيِّكُمْ: ﴿اجْعَلْ لَنا إِلٰهًا كَما لَهُمْ آلِهَةٌ﴾، قالَ: ﴿إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ﴾.»
در این گفتوگو، فردی یهودی به امیرالمؤمنین امام علی(ع) گفت: «هنوز پیامبرتان را دفن نکرده بودید که دربارهاش اختلاف کردید.» امام(ع) در پاسخ فرمود: «ما درباره آنچه از او رسیده است (وصایایش)، اختلاف کردیم، نه درباره خود او.» سپس امام(ع) خطاب به آن یهودی فرمود: «اما شما یهودیان، هنوز پاهایتان پس از نجات از دریای نیل خشک نشده بود که به پیامبرتان گفتید: برای ما هم بتی بساز، چنانکه بتپرستان خدایانی دارند و پیامبرتان گفت: شما مردمی جاهل و نادان هستید.»
درواقع، امام(ع) به آیه ۱۳۸ سوره اعراف استناد فرمود: «وَجٰاوَزْنَا بِبَنِي إِسْرٰائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلىٰ قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلىٰ أَصْنٰامٍ لَهُمْ، قالُوا يا مُوسى اجْعَلْ لَنا إِلٰهًا كَما لَهُمْ آلِهَةٌ، قالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُون؛ و بنیاسرائیل را از دریایی که فرعونیان را در آن غرق کردیم، عبور دادیم؛ پس به گروهی گذر کردند که همواره بر پرستش بتهای خود ملازمت داشتند، گفتند: ای موسی! همانگونه که برای آنان معبودانی است، تو هم برای ما معبودی قرار بده، موسی گفت: قطعاً شما گروهی هستید که جهالت و نادانی میورزید.»
کجاندیشی و لجاجت در مقابله مستقیم با پیامبر خدا(ص) در این آیه و همچنین در بیان امیرالمؤمنین(ع)، بهصراحت بیان شده است و با پاسخ الهی، پیامبر اولوالعزم و امام علی(ع) مواجه شده که آنها را جاهل خطاب کردند.
واژه جهل بهطور کلی چهار معنا دارد؛ نادانی، بیعقلی، تعصبهای بیجا و نقصان و خامی. در این ماجرا، هر چهار معنا جمع شده است. قومی با هدایت پیامبری الهی و با امداد و اعجاز الهی از مهلکهای خطرناک نجات مییابد؛ اما بهجای شکرگزاری، بلافاصله به پیام توحیدی پشت میکند و خواهان بت میشود. این چیزی جز جهالت جامع و وقاحت کامل نیست.
جبهه حق و حقیقت، امروز هم با چنین قومی مواجه است. توجه داشته باشیم که جهالت را نباید با داشتن صنعت، فناوری، دانش جنگی یا دانشگاهی اشتباه گرفت. جهالت یعنی نادانی نسبت به توحید افعالی خداوند، نادانی نسبت به حقایق عالم، نبود تعقل و خردمندی، لجاجت و تعصب بر نژادپرستی و خودبرتربینی و محاسبات غلط و ناقص مادی. تمام این ویژگیها را در یهود امروز، به نمایندگی صهیونیسم جهانی، بهوضوح میتوان مشاهده کرد.
بله. در خطبه ٧٣ نهجالبلاغه به عهدشکنی یهودیان که از ویژگیهای ذاتی و همیشگی آنان است، تصریح شده. در سال ۳۶ هجری، هنگامی که مروان بن حکم (یهودیزاده، داماد عثمان) در جنگ جمل، اسیر سپاه امام علی(ع) شد، حسنین(ع) او را نزد پدر شفاعت کردند و امام نیز پذیرفت و او را آزاد کرد. وقتی حسنین(ع) عرض کردند: «پدر! مروان با شما بیعت میکند.» حضرت فرمود:«أَوَلَمْ يُبَايِعْنِي بَعْدَ قَتْلِ عُثْمَانَ؟! لاَ حَاجَةَ لِي فِي بَيْعَتِهِ؛ إِنَّهَا كَفٌّ يَهُودِيَّةٌ، لَوْ بَايَعَنِي بِيَدِهِ لَغَدَرَ بِسَبَّتِهِ، أَمَا إِنَّ لَهُ إِمْرَةً كَلَعْقَةِ الْكَلْبِ أَنْفَهُ! وَهُوَ أَبُو الْأَكْبُشِ الأَرْبَعَةِ، وَسَتَلْقَى الأُمَّةُ مِنْهُ وَمِنْ وُلْدِهِ يَوْماً أَحْمَرَ؛ مگر او پس از کشتهشدن عثمان با من بیعت نکرد؟ مرا به بیعت او نیازی نیست، دست او دست یهودی است. اگر با دست خود بیعت کند، با پشتش در نهان بیعت را میشکند. آگاه باشید! او حکومت کوتاهمدتی خواهد داشت، مانند فرصت کوتاه سگی که با زبان خود، بینیاش را پاک کند. او پدر چهار قوچ (فرمانروا) است. امت اسلام از دست او و پسرانش، روزگار خونینی خواهند داشت.»
دست یهودی، کنایه از عهدشکنی و نقض پیمان است؛ خصیصهای که در تمام اعصار همراه یهودیان بوده است. «لَعقَةُ الكَلْبِ أَنفَهُ» کنایه از مدت کوتاه است؛ مدت حکومت مروان به یک سال هم نرسید و پس از ۹ ماه، از سوی همسرش (اُمّ خالد) خفه شد.
«أَبُو الأَكْبُشِ الأَربَعَةِ» یعنی پدر چهار پسر که همه به حکومت رسیدند. طبق نقل بعضی از منابع، جملهای دیگر نیز در انتهای خطبه آمده است: «يَحْمِلُ رَايَةَ الضَّلاَلَةِ بَعْدَ مَا يَشِيبُ صُدْغَاهُ؛ او پرچم گمراهی را تا زمانی که شقیقههایش سفید شود، بر دوش خواهد کشید.» ابن ابیالحدید مینویسد: «مروان در ۶۵ سالگی به خلافت رسید و در آن زمان موهای شقیقهاش سفید شده بود.»
در مجموع، آنچه در این گفتوگو مورد تأکید است، یادآوری و هشدار درباره عهدشکنی و پیمانگریزی مروان بن حکم است؛ چه در مقام فردی با ریشه یهودی و چه بهمثابه نمادی از خصلت همیشگی یهود در نقض پیمانها؛ یعنی همان صفت رذیلهای که در میان یهودیان معاصر و حکومت اشغالگر و کودککش مستقر در سرزمینهای اشغالی و در گوشه و کنار جهان، هر روز و شب شاهد و ناظریم.
در خطبه ۱۹۲ نهجالبلاغه آمده است: «فَاعْتَبِرُوا بِحَالِ وُلْدِ إِسْمَاعِيلَ وَبَنِي إِسْحَاقَ وَبَنِي إِسْرَائِيلَ! فَمَا أَشَدَّ اعْتِدَالَ الْأَحْوَالِ، وَأَقْرَبَ اشْتِبَاهَ الْأَمْثَالِ...؛ از حال فرزندان اسماعیل و اسحاق و بنیاسرائیل عبرت بگیرید! چه بسیار که حالات ملتها با هم متناسب و صفات و افعالشان مشابه است.»
حضرت یعقوب(ع) که لقب «اسرائیل» را داشت، پدر حضرت یوسف(ع) بود و بنیاسرائیل درواقع، فرزندان او هستند. امام علی(ع) سرنوشت آنان را مایه عبرت ملتها معرفی میکند.
در حکمت ۲۹۴ نهجالبلاغه ثانی که از سوی آیتالله جعفر حائری فومنی(ره) گردآوری شده، آمده است: «وَاللهِ مَا قَلَعْتُ بَابَ خَيْبَرَ وَدَكْدَكْتُ حِصْنَ يَهُودَ بِقُوَّةٍ جِسْمَانِيَّةٍ، بَلْ بِقُوَّةٍ إِلٰهِيَّةٍ؛ امام علی(ع)، فاتح خیبر فرمود: به خدا قسم! در قلعه خیبر را از جای درنیاوردم و آن دژ محکم را ویران نکردم به قدرت جسمانی (مادی و ظاهری)، بلکه با قدرت الهی (معنوی و باطنی) چنین کردم.»
برای درک بهتر این سخن امام(ع)، لازم است اطلاعاتی راجع به جنگ خیبر داشته باشیم. این جنگ (غزوه) در محرم و صفر سال هفتم هجری، در ۱۶۵ کیلومتری مدینةالنبی(ص) در منطقهای به نام «خیبر» یا «خیابر» (که «خیبر» کلمهای عبری به معنای قلعه است) میان مسلمانان و یهودیان درگرفت و با پیروزی مسلمانان پایان یافت.
این محل، مرکز کانونی توطئه، تحریک، آشوب و جنگافروزی سران یهودی علیه مسلمانان بود. قبیله یهودی بنینضیر با کمک قبایلی از اعراب و با پناهدادن به یهودیان اخراجی از مدینه (که اغلب از قبیله بنیقریظه بودند) آماده جنگیدن با پیامبر(ص) میشدند.
یکی از دژهای مستحکم این قلعه در دست دلاوری از لشکر یهود به نام «مرحب» بود که تسخیر آن کاری بسیار مشکل به نظر میرسید و سرداران لشکر اسلام نمیتوانستند بر او فائق آیند و کانون خطر و توطئه را درهم کوبند تا اینکه پیامبر(ص) وعده فتح را به دست مردی که محبوب و محب خدا و رسول است، داد و پرچم را به دست باکفایت حیدر کراری سپرد که کار را تمام کرد.
این روایت با عنوان «حدیثُ الرّایة» در ذکر فضائل و مناقب امیرالمؤمنین، امام علی بن ابیطالب(ع) و شأن صدور آن، بسیار مشهور است. پیامبر(ص) بعد از آنکه با ناتوانی سردارانش در فتح قلعه و پیروزی نهایی در نبرد مواجه شد، «رایة» (پرچم) جنگ را از آنها گرفت و فرمود: «لَأُعطِیَنَّ الرّایةَ غَداً رَجُلًا یُحِبُّ اللهَ وَرَسُولَهُ، یُحِبُّهُ اللهُ وَرَسُولُهُ، کَرّارٌ غَیرُ فَرّار، لا یَرجِعُ حَتّى یَفتَحَ اللهُ عَلى یَدَیهِ؛ حتماً فردا پرچم را به دست مردی خواهم داد که خدا و رسولش او را دوست دارند و او نیز خدا و رسولش را دوست میدارد. او حملهکنندهایست که هرگز فرار و عقبنشینی نمیکند، از صحنه جنگ برنمیگردد تا اینکه خداوند، فتح و پیروزی را در دستان او محقق میکند» و همان شد که رسول خدا(ص) فرموده بود.
در لحظهای از نبرد، سپر از دست امیرالمؤمنین(ع) بر زمین افتاد و ایشان در حرکتی برقآسا و فوقالعاده، در آن قلعه را که بسیار بزرگ و سنگین هم بود و میگویند به دست ۴٠ یا ۷٠ مرد جابجا میشده، از جا کند و از آن بهمثابه سپر استفاده کرد و به جنگ ادامه داد.
ابتدا «حارث» و در نهایت، «مرحب»، برادر حارث را که رئیس قلعه «قموص»، محکمترین، بزرگترین و مهمترین قلعهها بود، کشت و جنگ با پیروزی لشکر اسلام به پایان رسید. این پیروزی، دومین پیروزی لشکر اسلام بر یهود در طول یک سال بود؛ بنابراین سال هفتم هجری را «سال استغلاب» نامیدهاند.
بنا به نظر برخی از مفسران، تعدادی از آیات سوره مبارک فتح علاوه بر فتح حدیبیه، بر فتح در غزوه خیبر نیز دلالت میکند.
با توضیح مختصری که عرض کردیم، اهمیت فتح خیبر آشکار میشود؛ فتحی که به نابودی پایگاه و جایگاه اصلی توطئهگران انجامید و خطر و شر یهود عنود را برای مدتها از سر مسلمانان کاهش داد و موجب امنیت نسبی مسلمانان، خصوصاً ساکنان مدینةالنبی(ص) شد؛ بنابراین حضرت مولیالموالی(ع) آن جمله ملکوتی را فرمود: «واللهِ ما قَلَعتُ بابَ خیبر و دَکدَکتُ حِصنَ یهود بِقُوَّهٍ جِسمانیَّهٍ، بل بِقُوَّهٍ إلهیَّهٍ؛ به خدا قسم! در قلعه خیبر را با قدرت جسمانی از جا درنیاوردم، بلکه با قدرت الهی چنین کردم.»
این بیان حضرت، ترجمان همان آیه معروف قرآن کریم است: «فَلَم تَقتُلوهُم وَلکِنَّ اللهَ قَتَلَهُم، وَما رَمَیتَ إِذ رَمَیتَ وَلکِنَّ اللهَ رَمی، وَلِیُبلِیَ المُؤمِنینَ مِنهُ بَلاءً حَسَناً، إِنَّ اللهَ سَمیعٌ عَلیمٌ؛ [به کشتن دشمنان بر خود نبالید] شما آنان را نکشتید، بلکه خدا آنان را کشت. ای پیامبر! هنگامی که به سوی دشمنان تیر پرتاب کردی، تو پرتاب نکردی، بلکه خدا پرتاب کرد تا آنان را هلاک کند و مؤمنان را از سوی خود به آزمایشی نیکو بیازماید؛ زیرا خدا شنوا و داناست.» (انفال/ ۱۷)
بنابراین، یهود و صهیونیسم خاطره تلخ و ترسناکی از خیبر در حافظه تاریخی خود دارد و از شعار حماسی «خیبر، خیبر، یا صهیون» بهشدت میترسد و مأیوس و خشمگین میشود که باید خطاب به آنها بگوییم: «موتوا بِغَیظِکُم؛ بمیرید از خشمی که در دل دارید.»
زهراسادات محمدی
انتهای پیام