کد خبر: 4283368
تاریخ انتشار : ۳۱ ارديبهشت ۱۴۰۴ - ۱۰:۳۷
جرعه‌ای از کوثر نهج‌البلاغه/ ۱۰

سیمای متقین در نهج‌البلاغه؛ گوش سپردن به علم نافع

یک پژوهشگر قرآنی در تحلیل یکی از توصیف‌های امیرالمؤمنین علی(ع) از متقین در خطبه همام گفت: اهل تقوا آنچنان گوش جان بر علم نافع می‌نهند که گویی آن را وقف شنیدن حکمت کرده‌اند؛ نه هر سخنی را می‌شنوند و نه هر دانشی را نقل می‌کنند.

نهج‌البلاغه امیرالمؤمنین(ع)در روزگاری که ذهن‌ها از هیاهوی بی‌وقفه‌ اطلاعات پراکنده آکنده شده است، رجوع به متون ریشه‌دار و نجات‌بخش بیش از همیشه ضروری به نظر می‌رسد و چه متنی گرانسنگ‌تر از نهج‌البلاغه که از سرچشمه‌ حکمت امام علی(ع) جاری شده و قرن‌هاست که دل‌ها و جان‌ها را سیراب می‌کند؟ با تأکید دوباره رهبر معظم انقلاب بر اهمیت آشنایی با این میراث معرفتی، خبرنگار ایکنا از اصفهان به سراغ علی‌اکبر توحیدیان، پژوهشگر قرآن و دکترای علوم قرآن و حدیث رفته است تا در بخش دهم سلسله‌ گفت‌وگوهای «جرعه‌ای از کوثر نهج‌البلاغه»، به شرح مقام رضا، ویژگی‌های انسان راضی در عرفان اسلامی و سیر عرفانی از شوق به خشیت و خوف در وصف انسان متقی بپردازد. در ادامه، شماره دهم گفت‌وگویی را می‌خوانیم که ما را از ظاهر واژگان عبور می‌دهد و به جان کلمات می‌برد.

ایکنا ـ در ادامه خطبه همام، امام علی(ع) درباره گوش‌دادن متقین به علم نافع سخن می‌گوید. مقصود از این تعبیر چیست؟

حضرت می‌فرماید: «وَ وَقَفُوا أَسْمَاعَهُمْ عَلَى الْعِلْمِ النَّافِعِ لَهُمْ»؛ یعنی متقین گوش‌هایشان را وقف آن علم و دانشی می‌کنند که برایشان نافع است؛ نه به حرف‌های گناه‌آلود گوش می‌سپارند و نه حتی به سخنان بی‌فایده. دو گونه علم وجود دارد: علم نافع و علم ضار. نافع یعنی دانشی که در مسیر تقوا قرار دارد. متقین به افق آخرت و ابدیت نظر دارند؛ پس توجه‌شان به علمی است که آنان را به هدایت، سعادت و تأمین سرنوشت ابدی برساند.


بیشتر بخوانید:


نکته ادبی زیبایی در همین عبارت وجود دارد. امام از واژه «وَقَفُوا» بهره برده‌ است. این کلمه به معنای ایستادن و متوقف‌کردن است. می‌دانیم که زمین وقفی قابل خرید و فروش و انتقال به غیر نیست. متقین هم گوش‌هایشان را وقف دانش نافع کرده‌اند؛ یعنی چیزی که وقف می‌شود، از منافعش استفاده می‌کنند، نه از اصلش. این یعنی اهل تقوا وقتی سخن حکیمانه‌ای می‌شنوند، آن را همه‌جا نقل نمی‌کنند، بلکه از نفع آن برای خود و دیگران بهره می‌برند.

ایکنا ـ در عبارات بعدی، حضرت به تعادل نفس متقین در بلاء و رخاء اشاره دارد. این تساوی چگونه قابل تفسیر است؟

حضرت می‌فرماید: «نُزِّلَتْ أَنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فِي الْبَلَاءِ كَالَّتِي نُزِّلَتْ فِي الرَّخَاءِ»؛ یعنی جان‌هایشان از بلا همان‌گونه استقبال می‌کند که در برابر آسایش. آن‌ها با قضای الهی در هر حال یکسان برخورد می‌کنند و تحولات زندگی آن‌ها را متزلزل نمی‌کند. این حالت، همان «مقام رضا» است؛ یعنی بالاترین مقام عرفانی که از مقامات دیگر مانند صبر و شکر هم بالاتر است. در مقام صبر و شکر، انسان به پاداش هم نظر دارد؛ اما در مقام رضا، سالک فقط به محبوب می‌اندیشد. عرفا مقام رضا را «باب‌الله‌الأعظم» نامیده‌اند.

برای تجسم این مقام، علمای اخلاق مثالی دارند، می‌فرمایند: «الراضی بقضاء الله کالمیت بین یدی الغسال، یقلبه کیف یشاء؛ انسان راضی به مشیت الهی، همانند مرده‌ای در دست غسال است که هر طور بخواهد، او را می‌گرداند.» در این مقام، انسان در برابر خداوند هیچ خواسته‌ای ندارد و عبودیت را بدون توقع پاداش انجام می‌دهد.

ایکنا ـ آیا مقام رضا به معنای بی‌حسی در برابر دردهاست؟

خیر؛ در این مقام، بنده راضی با اینکه درد و رنج می‌بیند، احساس درد نمی‌کند. در عرفان، این حالت را «عشق نخستین» می‌نامند؛ عشقی که نگاه انسان فقط به جمال جمیل محبوب است، مثل همان صحنه معروف در داستان حضرت یوسف(ع)، وقتی زنانی که زلیخا دعوت کرده بود، به جای ترنج، دست خود را بریدند و متوجه نشدند. سعدی این را به زیبایی بیان کرده است: «گرش ببینی و دست از ترنج بشناسی/ روا بود که ملامت کنی زلیخا را» و حافظ گفته: «به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقی است/ به ارادت ببرم درد که درمان هم از اوست.»

ایکنا ـ درباره شوق و خوف در مسیر عرفانی چه دیدگاهی وجود دارد؟

در ادامه خطبه، حضرت می‌فرماید: «وَلَوْ لَا الْأَجَلُ الَّذِي كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ، لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِي أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَيْنٍ، شَوْقاً إِلَى الثَّوَابِ وَ خَوْفاً مِنَ الْعِقَابِ»؛ یعنی اگر اجل (زمان مرگ) مقرر الهی نبود، روح اینان در بدنشان یک لحظه به اندازه یک بار بر هم زدن پلک چشم قرار نمی‌گرفت؛ آن‌قدر شوق پاداش و خوف عذاب دارند.

شوق در عرفان، توجه به امر غایبی‌ محسوب می‌شود که با هیجانی وصف‌ناپذیر و جانکاه (نزوع‌النفس) همراه است. انسان شائق در حرکت دائمی و سریع به سوی معشوق است تا خود را به او برساند، هرچند می‌داند به‌دلیل قصور ذاتی که دارد، به انتهای راه و کمال وصال نمی‌رسد. امید رسیدن به محبوب و نیل به لذت وصال، عامل محرک اوست.

او در این سیر، پس از شوق، به خشیت می‌رسد و از آنجا به خوف وارد می‌شود؛ جایی که از وصال‌نیافتن به محبوب به‌شدت می‌هراسد و به عبارتی دیگر، از دیدارنکردن جمال محبوب که مقصد اصلی اوست و به گمانش بعید به نظر می‌رسد، در نگرانی و اضطراب است؛ بنابراین بر سعی و تلاشش مجاهدگونه می‌افزاید. او به غریقی می‌ماند که در پهنای دریای پرموجی اسیر است و فقط امید و آرزوی نجات به او آرامش می‌دهد و به ادامه‌ تلاش و حرکت وامی‌دارد. شاید در این رهگذر به قرب روحانی دست یابد و به ساحل نجات برسد.

در اینجاست که در وجود خود، جز نقش جمال یار چیزی نمی‌بیند و در حالت تفرد و تجرد، الهامات قلبی به او مژده‌ وصول و وصال می‌دهد، جلوه‌ انس بر او پرتو می‌افکند و عظمت محبوب سراسر وجودش را دربرمی‌گیرد. قلبش مضطرب می‌شود و جان خود را سخت در محاصره‌ احتمالات منفی، انحراف و سقوط اعتباری خود می‌بیند و در آتش این سوز و گداز به سرنوشت همام، قهرمان خطبه‌ امیر(ع) مبتلا می‌شود، قالب تهی می‌کند، روحش برای لحظه‌ای دیگر نمی‌تواند در جسمش مستقر بماند: «لم تستقر ارواحهم فی اجسادهم طرفة عین» و از این جهان رخت برمی‌بندد.

همان‌گونه که دیدید، حضرت در توصیف متقین، ابتدا از شوق به ثواب سخن می‌گوید، بعد به خوف از عذاب می‌رسد. در این مسیر عرفانی، جلوه‌ای دیگر هم وجود دارد که عرفا آن را «جلوه انس» می‌نامند و درواقع، این مرحله، موقفی از آرامش در دل دو دریای جوشان و خروشان خوف و رجاست: «مرج البحرین یلتقیان، بینهما برزخ لایبغیان.»

ایکنا ـ در پایان، امام(ع) چگونه نگاه توحیدی متقین را توصیف می‌کند؟

حضرت می‌فرماید: «عَظُمَ الْخَالِقُ فِي أَنْفُسِهِمْ، فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِي أَعْيُنِهِمْ»؛ خالق در جان آن‌ها عظیم جلوه کرده و هرچه غیرخداست، در چشمشان کوچک شده است. زیبایی ادبی این تعبیر فوق‌العاده است. درباره عظمت خالق می‌فرماید: «فِي أَنْفُسِهِمْ»؛ اما درباره کوچک‌شدن غیرخدا می‌فرماید: «فِي أَعْيُنِهِمْ»؛ یعنی عظمت خدا در جانشان نهادینه شده است و باقی امور در ظاهر چشمانشان، خرد و خوار می‌نماید و همه‌ ماسوی‌الله را رشحه‌ای از دریای فیض بی‌پایان او می‌بینند: «ما عدم‌هاییم هستی‌ها نما/ تو وجود مطلق و هستی ما.»

در ادامه می‌فرماید: «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا، فَهُمْ فِيهَا مُنَعَّمُونَ، وَ هُمْ وَ النَّارُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا، فَهُمْ فِيهَا مُعَذَّبُونَ»؛ اهل تقوا در دنیا چنان به یقین بهشت و جهنم رسیده‌اند که گویی بهشت را دیده و متنعم‌اند و جهنم را دیده و در عذاب‌اند. عرفا می‌گویند فاصله این دنیا با آن دنیا برای اهل تقوا فقط به اندازه‌ حرف «کاف تشبیه» در عبارت «كَمَنْ قَدْ رَآهَا» است؛ زیرا طاعات و عبادات و معارف قرآن و اهل بیت(ع) در این جهان مانند وجود عینی عیون و انهار بهشت در جهان آخرت است.

اهل تقوا و معرفت، جلواتی از نشئه‌ آخرت را در این عالم می‌بینند و مراتب علم‌الیقین، عین‌الیقین و حق‌الیقین را طی می‌کنند. برخی از عرفای معاصر ما مثل آیت‌الله حسن‌زاده آملی(ره) این مراحل را طی و مکاشفات حقیقی خود را مکتوب کرده‌اند. نمونه‌ دیگر از این حقیقت را عارف بزرگ، آیت‌الله محمدجواد انصاری همدانی(ره) درباره‌ شاگردش حاج اسماعیل دولابی(ره) می‌گوید که: «او عالم برزخش را هم در همین عالم دنیا طی کرده است.»

زهراسادات محمدی

انتهای پیام
captcha