شهید محمد مفتح در زمانهای میزیست که جامعه ایران در حال تجربه دگرگونیهای عمیق فرهنگی و فکری بود. از یک سو، جریانهای دانشگاهی بهسرعت به سمت اندیشههای غربی، سکولار و گاه دینستیز گرایش پیدا میکردند و از سوی دیگر، بخشی از نهاد دین با نگاه محافظهکارانه، نسبت به دانشگاه و علوم جدید موضعی محتاط یا حتی تقابلی داشت. نتیجه این وضعیت، شکلگیری سوءتفاهمی عمیق میان دو نهاد اثرگذار جامعه بود؛ سوءتفاهمی که به تقابل و بیاعتمادی به یکدیگر انجامید. دکتر مفتح دقیقاً در میانه این دو ایستاد؛ نه برای سازش سطحی، بلکه برای گفتوگویی ریشهدار، عقلانی و مسئولانه.
ویژگی متمایز شهید مفتح، «دو زیستجهانی بودن» اوست. مفتح هم در حوزه علمیه قم پرورش یافت و هم در دانشگاه تهران به تحصیل فلسفه پرداخت و به درجه دکترا رسید. این ترکیب صرفاً امتیازی آموزشی نبود؛ بلکه به او امکان میداد زبان هر دو فضا را بفهمد و به ترجمان مفاهیم میان آنها تبدیل شود. شهید مفتح بهخوبی میدانست که شکاف میان حوزه و دانشگاه بیش از آنکه در تضاد ذاتی علم و دین ریشه داشته باشد، محصول فقدان گفتوگو، سوءبرداشتهای تاریخی و کلیشههای فکری است.
در نگاه او، دین نه رقیب علم بود و نه مانعی برای عقل؛ بلکه چارچوبی اخلاقی و معنایی برای آن بهشمار میرفت. شهید مفتح با استناد به آموزههای قرآنی، عقلانیت را جزئی جداییناپذیر از ایمان میدانست و بر این باور بود که قرآن، انسان را به پرسشگری، تدبر و تعقل فرامیخواند. از همین منظر، وحدت حوزه و دانشگاه در اندیشه او، به معنای یکسانسازی روشها یا حلشدن یکی در دیگری نبود، بلکه به معنای همافزایی عقلانی در پرتو ارزشهای مشترک انسانی و دینی بود.
شهید مفتح با قرائتهای احساسی، شعاری و غیرعقلانی از دین فاصلهای جدی داشت. او ایمان بدون تفکر را زمینهساز تعصب و جمود میدانست و معتقد بود که اگر نهاد دین از عقلانیت فاصله بگیرد، نهتنها در دانشگاه، بلکه در جامعه نیز مرجعیت خود را از دست خواهد داد. به همین دلیل، حضورش در دانشگاه حضوری فعال، پرسشمحور و گفتوگویی بود. او دانشجو را مخاطبی منفعل نمیدید؛ بلکه او را شریک اندیشه میدانست.
از سوی دیگر، شهید مفتح نسبت به نقش دانشگاه در تربیت اجتماعی نیز نگاهی انتقادی داشت. او معتقد بود دانشگاه اگر از اخلاق و مسئولیت اجتماعی تهی شود، به نهادی تکنوکرات و بیروح تبدیل خواهد شد. در این چارچوب، وحدت حوزه و دانشگاه به معنای تزریق اخلاق، معنا و دغدغه انسانی به فضای علمی و دانشگاهی بود؛ وحدتی که میتوانست علم را در خدمت انسان و جامعه قرار دهد، نه صرفاً در خدمت قدرت یا منفعت.
از منظر اجتماعی، دکتر مفتح بر این باور بود که روحانیت نمیتواند نسبت به تحولات فکری جامعه بیتفاوت بماند. او روحانی منزوی را نمیپذیرفت و تأکید داشت که روحانیت برای حفظ کارکرد تاریخی خود، باید زبان نسل جدید را بفهمد و با مسائل روز جامعه وارد گفتوگو شود. در همین راستا، مسجد در اندیشه شهید مفتح صرفاً محل عبادت نبود، بلکه پایگاهی برای روشنگری، آگاهیبخشی و پیوند دین با مسائل اجتماعی تلقی میشد؛ همان نقشی که دانشگاه نیز در سطحی دیگر ایفا میکرد.
شهادت دکتر محمد مفتح در ۲۷ آذر ۱۳۵۸ به دست گروه فرقان، پایانی تلخ اما معنادار بر حیات فکری او بود. گروهی که خود را مدعی قرائت خالص از دین میدانست، یکی از عقلانیترین و گفتوگومحورترین مفسران دین را ترور کرد. این رخداد، نمادی آشکار از تقابل افراطگرایی با عقلانیت دینی است؛ تقابلی که نشان میدهد چرا اندیشههایی مانند اندیشه شهید مفتح همواره برای جریانهای تندرو خطرناک بودهاند.
نامگذاری سالروز شهادت دکتر مفتح با عنوان روز وحدت حوزه و دانشگاه، اگرچه اقدامی ارزشمند است، اما اگر به سطح شعار و مناسبت تقویمی تقلیل یابد، از روح اندیشه او فاصله خواهد گرفت. وحدت در نگاه شهید مفتح، فرآیندی زنده و مستمر بود که نیازمند گفتوگو، تحمل نقد و پذیرش تفاوتهاست. حوزه و دانشگاه، هر دو زمانی میتوانند به رسالت تاریخی خود عمل کنند که یکدیگر را نه تهدید، بلکه مکمل خود بدانند.
امروز پس از گذشت دههها، جامعه ما همچنان با پرسشهایی مشابه دوران شهید مفتح مانند نسبت علم و دین، چگونگی برقراری توازن میان تخصص علمی و تعهد اخلاقی و ارتباط مؤثر نهاد دین با نسل دانشگاهی مواجه است. بازخوانی اندیشه دکتر مفتح، نه از سر نوستالژی، بلکه برای یافتن پاسخهایی روزآمد به این پرسشها ضروری است.
دکتر محمد مفتح را باید پروژهای ناتمام دانست؛ پروژهای که تحقق آن نیازمند شجاعت فکری، پرهیز از افراط و باور عمیق به گفتوگوست. شاید مهمترین میراث او، این پیام ماندگار باشد که وحدت حوزه و دانشگاه، نه شعاری سیاسی، بلکه ضرورتی تمدنی برای آینده جامعه ایرانی است؛ ضرورتی که بدون عقلانیت، اخلاق و گفتوگوی مستمر محقق نخواهد شد.
انتهای پیام