در دعای روز بیست و دوم ماه مبارک رمضان آمده است:
بِسمِ ِاللّهِ الرَّحمنِ الرِّحیم
اَللَّهُمَّ افْتَحْ لِی فِیهِ أَبْوَابَ فَضْلِك
خدایا! در این ماه درهاى فضلت را به روى من بگشا
وَ أَنْزِلْ عَلَیَّ فِیهِ بَرَكَاتِك
و بركاتت را بر من نازل فرما
وَ وَفِّقْنِی فِیهِ لِمُوجِبَاتِ مَرْضَاتِك
و به موجبات خشنودیات موفقم بدار
وَ أَسْكِنِّی فِیهِ بُحْبُوحَاتِ جَنَّاتِك
و در میان بهشتهایت جایم ده
يَا مُجِیبَ دَعْوَةِ الْمُضْطَرِّین
اى برآورنده خواهش درماندگان
آنگاه که دید و بینشی نباشد و از بیرون، هدفی بالاتر به انسان جهت نداده باشد، ثروت و قدرت نیز به همان اندازه فقر و ضعف در انباشتهها و نهشتهها (امکانات بیرونی و استعدادهای درونی)، انسان را در دنیا به بنبست میرسانند و با وجود آن دید و انگاشتهها و حضور جهت و هدف، باز هم در گاهِ تصمیم، انتخابهای بیشمار و سخت و نتایج آن انتخابها، ما را در راه خدا به عجز و اضطرار میرسانند!
در وقت بیهدفی و بیجهتی، همین ثروتهای راکد و سردرگم، بلای جان ما شده و آن استعدادهای فراوان و بیثمر، وسیله عذاب و شکنجه ما میشوند که بیثمری را سریعتر حس میکنیم و زودتر حوصلهمان از همهچیز و حتی خودمان سر میرود و تکرار و پوچی را سریعتر میفهمیم و سریعتر و زودتر به بنبستها و آخر خطها میرسیم.
در حضور و وفور نعمتها و ثروتها و استعدادها و بدون جهتی بیرون و بالاتر برای آنها، یا رکود و احتکار به همراه خواهد بود و یا هرز رفتن و اسراف و...؛ دیگر نه جای ماندنمان هست که آن فضای بزرگ، خیلی زود برایمان عادی و یکنواخت شده و از فشار و تنگی یکنواختیاش به دل کوه و طبیعت و بیغولهها خزیدهایم و نه پای رفتن هست که آن را هم شکستهایم و خسته در گوشهای لمیدهایم و نه راه برگشتی که همه پلهای پشت سر خراب شدهاند.
اینها همه چهرههایی از بنبستهای امروز ماست و حدیث نفس و بثالشکوای انسان امروز که همه آرمانهای عدالت و رفاه و رقابت و رهاییاش، چه فردی و یا اجتماعی، نتوانسته است ما را از این بنبست خارج کند و رنگآمیزیهای هنرمندانه این مانی هزار نقش هم فقط برای لحظهای از عمر بشر دوام آورده و باز چه زود رنگباخته است!
همه به این خاطر است که ما از همه این جهان بزرگتریم، اما میخواهیم خود را در این فضای کوچک محدود، تعریف کنیم (به شهادت استعدادهای درونیمان که جایشان در این فضای تنگوتار نمیشود). در اینجا باید با ضربهها، پوسته را شکست و از آن بیرون آمد و آنها را در جهت آن هدف عالی بینهایت، به کار گرفت و تقویت کرد تا در جهانی دیگر، ما را پای حرکت شوند. مشکل همه این ایدئولوژیهای بشری و ایسمهای رنگارنگ اینجاست که میخواهند این جوجه بیروندآمده را دوباره به پوستهاش بازگردانند! همین است که بنبستها رخ مینمایند و ما را آزار میدهند؛ قلبمان در راه گلویمان میایستد و غم و افسردگی سر برآورده، شکنجهگر روحمان میشود.
راه خروج از این دایره بسته ویرانگر، جهتدادن است به سویی فراتر و بالاتر از همین داشتهها و انباشتهها. یعنی باز کردن این حلقه و جهت دادن استعدادها؛ یعنی همان «رشد»؛ و درست پس از اینکه ما خداوند را بهعنوان هدف و جهت اجابت نمودیم، او نیز ما را اجابت خواهد کرد؛ و رشد، هدیه این اجابت خواهد شد: «وَ إِذَا سأَلَك عِبَادِی عَنی فَإِنی قَرِیب أجِیب دَعْوَةَ الدَّاع إِذَا دَعَانِ فَلْیَستَجِیبُوا لی وَ لْیُؤْمِنُوا بی لَعَلَّهُمْ یَرْشدُونَ» (بقره/۱۸۶).
و چون بندگان من از تو سراغ مرا میگیرند، بدانند كه من نزدیكم و دعوت دعاكنندگان را اجابت میكنم، البته در صورتی که مرا بخوانند؛ پس باید كه آنان نیز دعوت مرا اجابت نموده و باید به من ایمان آورند تا شاید رشد یابند. به این ترتیب از بنبست خارج میشویم و رکود و احتکار و سقوط و هرز رفتن و از بین رفتن و تباهی سرمایهها و استعدادهایمان متوقف شده و روند آن برعکس خواهد شد که نتیجهاش همان بازشدن ابواب فضل و فزونی و فرود برکات و زیادتیهای راهیاب شدهای است که مقدس و همیشگی و مستمر خواهد بود؛ همان «رشد». همانکه ما را از بنبستها بیرون میکشد و رضایت او را در پی میآورد و ما را از دل جهنم شکنجه و عذاب خود، به میانه بهشت (بحبوحه جنات) وارد میکند.
در وقت اضطرار میان انتخابها، سلاحمان اعتصام است و توکل و استعانت و اینها همه موجبات رضایت اوست و وسیله حرکت ما در وقت ماندنها و زمینگیرشدنها.
اما تا با همه وجود به این عجز و اضطرار نرسیده باشیم و از وسایل و اسباب ناامید نشده باشیم و او را اینچنین عاجزانه نخوانده باشیم و «فقط» از او استعانت نجسته باشیم (نشانه خودآگاهی نسبت به وضعیت خویش)، به آن صراط و رشد نخواهیم رسید و درهای فضل و فزونی و برکت بر ما و استعدادهایمان همچنان بسته خواهد ماند و رکود و ماتم و غم، میهمانان همیشگی ما خواهند بود.
موجبات رضایت خداوند در دستان ماست و او منتظر گشودن آن درها و نجات ما از بنبستها و سرازیر کردن فزونیها و فضلها و برکات وجودی ماست.
نوشته زندهیاد داریوش (مصطفی) اسماعیلی
انتهای پیام