تصور کنونی ما از شخصیت شمسالدین محمد شیرازی متخلص به حافظ، منحصر در شهرت جایگاه هنری اوست، اما آیا شهرت حافظ در میان مردمان همعصر خویش نیز فقط بهواسطه آوازه شعر او بوده است؟ آیا پذیرفتن انحصار شهرت وی در شاعری، سبب قبول فرضیه تطابق منظور واژههای اشعار حافظ با مفاهیم ظاهری آنها میشود؟ آیا اگر دریافتهای معرفتی او منحصر در فن و دانش شعر باشد، تعابیری همچون دم غنیمت شمردن، شاهدبازی، گدایی، مداحی، مجیز و... که در اشعار حافظ بهوفور یافت میشود، همه در معنای ظاهری آن بهکار رفته است؟
دستیابی به علل و وجوه شهرت حافظ در میان مردمان همعصر خویش، از طریق روشهای تحقیق در منابع تاریخی و تأمل در دیوان وی امکانپذیر است. روایت منابع تاریخی حاکی از آن است که وی از سنین کم شروع به آموختن قرآن، علوم اسلامی و ادبیات عرب نموده و در تفسیر، کلام و حکمت تبحر یافته و بهدلیل حفظ قرآن، ملقب به حافظ شده است. در منابع تاریخی آن زمان، هیچکس از او بهعنوان شاعری حرفهای یاد نکرده است و در تمام القاب و عناوینی که همعصرانش برای او ثبت کردهاند، لقبهایی همچون شاعر، صوفی و... مشاهده نمیشود، بلکه عبارات توصیفی آنها بهگونهای است که گویا او یک فقیه، حکیم و ادیب بوده است. مرحوم شیخ محمد خان قزوینی در مقدمهای که بر دیوان حافظ نگاشته، به این نکته اذعان دارد که خواجه حافظ در عصر خویش در زمره علما، فضلا و اندیشمندان بهشمار میرفته و از معاریف قاریان عصر خویش محسوب میشده و سرودن بیت زیر نیز از این لحاظ است: «عشقت رسد به فریاد ار خود بهسان حافظ/ قرآن ز بر بخوانی با چهارده روایت.»
مرحوم دکتر معین در مقدمه حافظ انجوی نقل میکند که هر گاه در مجلس درس میرسیدشریف علامه گرگانی شعر خوانده میشد، میگفت به عوض این طرهات به فلسفه و حکمت بپردازید، اما چون شمسالدین محمد میرسید، علامه گرگانی میپرسید: بر شما چه الهام شده است؟ غزل خود را بخوانید. شاگردان علامه به وی اعتراض میکردند این چه رازی است که ما را از سرودن شعر منع میکنی، ولی به شنیدن شعر حافظ رغبت نشان میدهی؟ استاد در پاسخ میگفت شعر حافظ همه الهامات و حدیث قدسی، لطایف حکمی و نکات قرآنی است. لطایف حکمی با نکات قرآنی، تعبیر خود حافظ است که میگوید آنچه من میگویم، لطایف حکمی همراه با نکات قرآنی است: «ز حافظان جهان کس چو بنده جمع نکرد/ لطایف حکمی با کتاب قرآنی.»
انتخاب لقب لسانالغیب برای او توسط مردم نیز حکایت از آن دارد که آنها او را صاحب زبان غیب میدانستند که معارف از عالم غیب به زبان او جاری میشود. پس بررسیهای تاریخی از آن حکایت دارد که حافظ در زمره علما و اندیشمندان بوده و شهرت او در آن زمان بهدلیل علم و عرفان وی بوده، اما شناخت حافظ از طریق رجوع به دیوان وی در ابتدای امر بهدلیل دوگانگی ظاهری که در اشعار حافظ مشهود است، کاری دشوار مینماید.
اشعار حافظ در ظاهر گاهی مروج پشت پا زدن به همه سنن، مقدسات و... است، گاهی بدون هیچ تردیدی مفاهیم ناب عرفان و اخلاق را بیان میکند و همین امر باعث شده که در زمان حاضر، گاهی او را انسان لذتجو و میخوارهای تصور کنند که همواره با شراب، رباب، چنگ و... محشور بوده است و گاهی عارفان و زاهدان، هنگام عبادت و در حالت ذکر و دعا و تضرع، شعرهای او را بخوانند، اشک بریزند و دیوان وی را از سجادههایشان جدا نکنند. برای رفع این دوگانگی، به تأمل، تحقیق و تفکر بیشتری در کلیات دیوان حافظ نیاز داریم.
در یک نگاه کلی به اشعار حافظ، به کلیدواژههای مشترکی برمیخوریم که نشاندهنده مسلک عرفانی اوست. واژههایی همچون سالک، عارف، طریقت، مرشد، پیر و...، نشان از عارف بودن او دارد. لذا، دیوان حافظ باید از منظر یک عارف و ذیل دستگاه عرفان مورد بررسی قرار گیرد، چراکه استفاده از واژههای سمبلیک و رمزگونه از قرنها قبل از عصر حافظ در میان عرفای اسلامی رایج بوده است. الفاظی که آنها استعمال میکردند، هم دارای معنای ظاهری بوده و هم معنایی باطنی دربر داشته است. اهل ظاهر، معنای صوری و ظاهری آن را میفهمند و اهل باطن با عمق و جانمایه واژهها ارتباط برقرار و آن را درک میکنند. اشعار محیالدین ابن عربی، پدر عرفان اسلامی، مولوی، شیخ محمود شبستری، مغربی و حافظ مملو از اشاراتی همچون شراب، شاهد، خرابات، می، میخانه، ساقی، زلف، خطوخال و... است که در جایگاههای مختلف دیوانهای خود، ضمن شرح این واژهها به بیان معانی باطنی آنها پرداختهاند.
بهلحاظ اثبات ادعای عارف بودن حافظ از منظر اشعار او، ضمن بیان اصول جهانبینی عرفانی، ردپای این اصول در اشعار او نیز جستجو میشود. جهانبینی عرفانی بر پایه مبانی و اصولی به شرح ذیل شکل گرفته است: وحدت وجود (به این معنا که وجود منحصر است به وجود حق، هر موجودی غیر از خدا محدود است، ذات حق وجود لایتناهی است، وجود واحد بسیط مطلق است و هیچ کثرتی در آن نیست و حقیقت وجود منحصراً واحد است و او خداست)؛ وحدت تجلی (تمام عالم یک تجلی بیشتر نیست و از ازل تا ابد یک جلوه حق پیداست)؛ عشق علت تجلی است، نه عقل؛ حیات و تسبیح عمومی موجودات؛ سریان عشق در موجودات؛ عدل، زیبایی و توازن کامل جهان؛ بازگشت اشیا به حق و غربت انسان(یعنی انسان تنها موجود این جهان است که با دیگر اشیا و موجودات عدم تجانس دارد).
تکتک این مبانی در اشعار حافظ ظهور و بروز آشکار دارد. مثلاً، از بهترین ابیاتی که به بیان وحدت وجود پرداخته، این بیت است: روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست/ منت خاک درت بر بصری نیست که نیست/ ناظر روی تو صاحبنظرانند، آری/ سر گیسوی تو در هیچ سری نیست که نیست.
حافظ درباره اصل واحد بودن تجلی حق، اینگونه سروده است: حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد/ این همه نقش در آیینه اوهام افتاد/ این همه عکس می و نقش مخالف که نمود/ یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد/ غیرت عشق زبان همه خاصان ببرید/ کز کجا سر غمش در دهن عام افتاد.
همانطور که ملاحظه میشود، حافظ نیز همچون بقیه عرفا، عشق را نیروی بهوجودآورنده عالم میداند. یعنی خداوند از آن نظر که عاشق و معشوق است و نه از آن نظر که عالم و معلوم است، جهان را آفریده و جمال و زیبایی را در آن به مرحله ظهور رسانده است.
یکی دیگر از اصول جهانبینی عرفا، ظهور پدیده عشق در پیدایش خلقت است. عرفا عشق را علت تجلی میدانند، نه عقل. یکی از بهترین اشعار حافظ از این منظر، بیت زیر است: در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد/ عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد.
حافظ اصل سریان عشق یعنی جریان عشق از سمت مخلوقات به معشوق مطلق را نیز به زیباترین وجه ممکن در ابیات زیر بیان کرده است: طفیل هستی عشقاند، آدمی و پری/ ارادتی بنما تا سعادتی ببری/ بکوش خواجه و از عشق بینصیب مباش/ که بنده را نخرد کس به عیب بیهنری/ می صبوح و شکر خواب صبحدم تا چند/ به عذر نیم شبی کوش و گریه سحری/ تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرینکار/ که در برابر چشمی و غایب از نظری.
نوع نگاه عرفا به انسان نیز یکی از اصول جهانبینی آنها محسوب میشود. آنها انسان را مظهر تام خدا میدانند و او را عالم کبیر و جهان و هستی را عالم صغیر میخوانند. حافظ نیز در اشعار خویش از انسان به جامجم تعبیر میکند. جامی افسانهای که در آن نظر میکردند تا تمامیت هستی را در آن بیابند. حافظ شاهکار زیر را بر مبنای این اصل عرفانی سروده است: سالها دل طلب جامجم از ما میکرد/ وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد/ گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است/ طلب از گمشدگان لب دریا میکرد/ بیدلی در همه احوال خدا با او بود/ او نمیدیدش و از دور خدایا میکرد/ مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش/ کو به تأیید نظر حل معما میکرد.
وجود انسان قبل از وجود این جهان خاکی، یکی دیگر از مبانی جهانبینی عرفانی است. حافظ در این زمینه ضمن اشاره به داستان آدم و حوا، به موجودیت انسان قبل از خلقت هستی اشاره دارد: ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمدهایم/ از بد حادثه اینجا به پناه آمدهایم/ رهرو منزل عشقیم و ز سرحد عدم/ تا به اقلیم وجود این همه راه آمدهایم/ سبزه خط تو دیدیم و ز بستان بهشت/ به طلبکاری این مهر گیاه آمدهایم.
نتایج حاصل از بررسی دیوان حافظ حاکی از آن است که مفهوم ابیات وی با مبانی و اصول جهانبینی عرفان اسلامی تطابق کامل دارد و لذا اشعار وی باید در ذیل دستگاه عرفانی اسلامی تفسیر و تأویل شود تا ضمن عبور از ظاهر واژهها، اعماق باطنی آنها مکشوف گردد. این نتیجه با دستاورد حاصل از بررسیهای تاریخی حافظشناسی نیز کاملاً منطبق است و مشخص میکند که چرا حافظ در عصر خویش به شاعری حرفهای مشهور نبود و او را در زمره عارفان، حکیمان و ادیبان مبرز عصر خویش میپنداشتند.
به قلم الههسادات بدیعزادگان، با نگاهی به کتاب عرفان حافظ، اثر استاد شهید مرتضی مطهری
انتهای پیام