در روزگاری که ذهنها از هیاهوی بیوقفه اطلاعات پراکنده آکنده شده است، بازگشت به متون ریشهدار و نجاتبخش، بیش از هر زمان دیگری ضرورت دارد و چه متنی گرانسنگتر از نهجالبلاغه که از سرچشمه حکمت امام علی(ع) جاری شده و قرنهاست که دلها و جانها را سیراب میکند؟ با تأکید دوباره رهبر معظم انقلاب بر اهمیت آشنایی با این میراث معرفتی، خبرنگار ایکنا از اصفهان در گفتوگو با علیاکبر توحیدیان، پژوهشگر قرآن و دکترای علوم قرآن و حدیث، در قالب سلسلهگفتوگوهای «جرعهای از کوثر نهجالبلاغه» به بررسی رمز و راز مرگ همام و حقیقت «صَعقَه» در کلام علوی میپردازد. آنچه در ادامه میخوانیم، شماره بیستودوم این گفتوگوهاست که ما را از ظاهر واژگان عبور میدهد و به جان کلمات میبرد.
«قال» در عبارت پایانی خطبه، به راوی خطبه برمیگردد؛ یعنی «راوی گفت: ناگهان همام نالهای صعقهگونه زد و بیهوش شد، بهطوری که جانش در همان حال از کالبدش بیرون رفت.» «صَعقَه» یعنی نالهای سوزناک که از همه وجود انسان برمیخیزد و او از سر ترس و وحشت بیهوش میشود و پس از آن گاهی به حیات مادی بازمیگردد و گاهی برنمیگردد که در داستان همّام، حالت دوم اتفاق افتاد و او جان سپرد.
بیشتر بخوانید:
اگر بخواهیم حقیقت این «صعقه» را تعریف کنیم، عبارت است از فانیشدن در حق. هنگامی که تجلی ذاتی حق بهوسیله انواری که جز ذاتش، همهچیز را آتش میزند، بر بندگان خاص خدا آشکار میشود، از این تجلی، انواری ساطع میشود که هم نور است و هم نار و ماسویالله، یعنی هر چه را غیر خداست، میسوزاند.
از نظر لغوی، این واژه با «صاعقه» همریشه است. صاعقه در اثر برخورد ابرهای مثبت و منفی ایجاد میشود و سبب ایجاد توأمان نور و صداست. این حالت که در آسمان میان ابرها رخ میدهد، در روح و جان انسان عارف عاشق نیز رخ میدهد؛ پس در لحظه نالهای میزند که همان تندر و رعد است و نوری همراه آتش میآید و هر آنچه را جز ذات خدا باشد، میسوزاند و از میان میبرد؛ در نتیجه برای او هیچچیز جز ذات خدا معنا ندارد.
نکته مهم این است که خود همّام زمینه مناسب را برای این اتفاق نادر از قبل داشت؛ یعنی ایجاد «صعقه» دوسویه است؛ هم باید زمینهاش در روح انسان باشد و هم باید نفسی ولایی با این روح آماده تلاقی کند تا صعقه پدید آید.
روح آماده وصال با پروردگار در وجود همّام و ریزش آبشار حقایق از بلندای ولایت امام علی(ع) بر قلب این انسان متقی، آنچنان بود که تا هر جا توان و ظرفیت داشت، تاب آورد و شنید و شنید و آنگاه که گنجایش دلش به پایان رسید، نالهای سوزناک از عشق آتشین، از ژرفای جانش برخاست. در همان دم، قلب پاک او از تپش بازماند و چراغ حیات مادیاش خاموش شد.
استاد شهید مطهری(ره) در کتاب «سیری در نهجالبلاغه» مینویسد: «تپش قلب او با شنیدن این جملات بیشتر میشد تا به نقطه اوج رسید، آنقدر که حیات مادی را داد و حیات جاوید را گرفت و از این نقطه سیر الیالله را آغاز کرد.»
راجع به موضوع «صَعقَه» در قرآن نیز ماجرایی وجود دارد. در سوره اعراف، آیه ۱۴۳ آنجا که میقات حضرت موسی(ع) مطرح است، این پیامبر اولوالعزم به خدا عرض میکند: «... رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ قَالَ لَنْ تَرَانِي وَلَٰكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي فَلَمَّا تَجَلَّىٰ رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ مُوسَىٰ صَعِقًا فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ؛ موسی(ع) عرضه داشت: «پروردگارا! جمال ذات بینهایتت را به من بنما تا تو را بدون حجاب ببینم. خداوند فرمود: هرگز مرا نخواهی دید، ولکن به این کوه بنگر؛ اگر کوه بتواند پس از جلوه نور من بر جای خود بماند، تو هم مرا خواهی دید. چون نور پروردگار بر کوه تابید، کوه را متلاشی کرد و موسی بیهوش افتاد. چون به هوش آمد، گفت: تو منزهی! به سویت بازگشتم و من نخستین ایمانآورنده و باورکنندهام.»
حضرت موسی(ع) صحنه متلاشیشدن کوه زبیر را دید؛ کوهی که شعاعی از نور خدا بر آن تابید. برخی گفتهاند کوه بهصورت شن روان درآمد و تا زمین هست، همچنان جاری است. برخی نیز گفتهاند کوه به شش قسمت یا شش کوه مقدس تقسیم شد؛ کوههای احد، حرا، رضوی، ثور، ثبیر و ورقان.
در پایان آیه تأکید میشود که موسی(ع) به هوش آمد؛ یعنی این «صعقه» او را از این دنیا نبرد، برخلاف ماجرای همّام که جانش را داد: «کانت نفسه فیها» دلیلش این است که اولاً، ایشان شأن نبوت داشت و از پبامبران اولوالعزم و از ظرفیتی بالاتر برخوردار بود. ثانیاً، اجلشان فرانرسیده بود و رسالتشان ادامه داشت.
مرحوم علامه طباطبایی(ره) در المیزان ذیل همین آیه نکات جالبی بیان میکند؛ اینکه لقای حضرت حق در این عالم امکانپذیر نیست؛ اما در عالم دیگر شدنی است؛ یعنی ماهیت این عالم بهگونهای نیست که بتوان به لقای پروردگار رسید؛ ولی در عالم قیامت که ماهیتش متفاوت است، این لقا میسر میشود. اگر بهطور کلی در هر دو عالم، لقای پروردگار محال بود، حضرت موسی(ع) تقاضای محال نمیکرد. عبارت «لَنْ تَرَانِي» یعنی در این عالم این امر محقق نمیشود؛ البته از جنبهای ما معتقدیم که چهارده معصوم(ع) ماهیت عالم را درنوردیدهاند و امکان لقای حضرت حق را در همین دنیا هم داشتهاند؛ وجود ظاهریشان در این عالم، اما حقیقت روحشان در ماهیت عالم قیامت بود. این بحث عمیق و ریشهداری است که باید در جای خودش به آن بپردازیم.
به هر حال، این صحابی باتقوا، خالص، مخلص و شیعه حقیقی امام با شنیدن صفات متقین، به این حالت رسید و با حرکتی برقآسا به نقطه وصل متصل شد. بعد از این اتفاق، امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «أَمَا وَاللَّهِ لَقَدْ كُنْتُ أَخَافُهَا عَلَيْهِ؛ به خدا سوگند، من از این پیشآمد بر همام بیمناک بودم.» «أَمَا» هم علامت آگاهیدادن است و هم آهکشیدن؛ یعنی مخاطب را آگاه میکند و تأسف گوینده را میرساند.
اگر ذهنمان را به ابتدای خطبه ببریم، همام از امام(ع) خواست تا صفات متقین را برایش بیان کند. حضرت ابتدا امتناع کرد؛ اما همام با اصرار و حتی قسم، حضرت را به این کار به نوعی ناگزیر کرد. وقتی در پایان خطبه این اتفاق افتاد، امام(ع) به همان پیشبینی خود بازگشت و فرمود: «اخافها علیه؛ میترسیدم از اینکه این اتفاق بیفتد.»
«ثُمَّ قَالَ: أَهَكَذَا تَصْنَعُ الْمَوَاعِظُ الْبَالِغَةُ بِأَهْلِهَا»؛ سپس فرمود: آیا پندهای رسای الهی با اهلش چنین میکند؟ این عبارت در نهجالبلاغه دو گونه نقل شده است؛ یکی با «أَ» (استفهامی) و دیگری بدون این حرف که در صورت دوم، جمله خبری میشود.
آدمی جاهل که از خوارج بود، با گستاخی پرسید: «فَقَالَ لَهُ قَائِلٌ: فَمَا بَالُكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ؛ گفت: چرا این پندها بر تو چنین اثری نداشت؟» درواقع به حضرت اعتراض کرد که مگر شما اهلش نبودید؟ یا برخی شارحان گفتهاند منظورش این بود که شما با این خطبه، همام را کشتید؛ از همینرو حضرت در آغاز خطبه از بیان آن پرهیز داشت.
نکته اینجاست که چون همام لیاقت چنین «صعقه» و وصالی را داشت، این اتفاق افتاد. در شرح آمده که همه اسباب طبیعی برای مرگ همام فراهم بود؛ تأثیر نفس حضرت با مقام ولایت از یکسو و آمادگی روح پاک همام از سوی دیگر. به این حالت، «جذبه» هم میگویند. وقتی همه علل و شرایط فراهم باشد، وقوع حادثه حتمی است؛ مثل جسمی که به بنزین آغشته باشد و جرقهای به آن برسد، احتراق قطعی است. روح همام آماده اشتعال و نفس امام همان جرقه بود.
در تعریف «الْمَوَاعِظُ الْبَالِغَةُ» فرمود: این مواعظ، پندهایی است که انسان را به مقصد نهایی، یعنی لقای پروردگار میرساند. یک ترجمهاش «پندهای رسا»، اما معنای ژرفترش «پندهای عمیقی است که مقصد غایی را محقق میکند.»
«فَقالَ لَهُ قائل: فَما بالُکَ یا اَمیرَالمُومِنین؟ فَقَالَ (ع): وَيْحَكَ إِنَّ لِكُلِّ أَجَلٍ وَقْتاً لَا يَعْدُوهُ وَسَبَباً لَا يَتَجَاوَزُهُ فَمَهْلًا لَا تَعُدْ لِمِثْلِهَا فَإِنَّمَا نَفَثَ الشَّيْطَانُ عَلَى لِسَانِكَ؛ پس شخصی (عبدالله بن کواکه از خوارج) گفت: شما چه حالی دارید؟ چرا این مواعظ بالغه با خود شما چنین نکرد؟ یا چرا باعث مرگ همّام شدید؟ امام(ع) فرمود: وای بر تو! هر اجلی زمانی مشخص دارد که از آن فراتر نمیرود و سببی معین دارد که از آن تجاوز نمیکند. آرام باش و دیگر چنین سخن نگو که این را شیطان بر زبانت رانده است.» (زیرا اعتراض به امام معصوم(ع)، به دستور شیطان و از مصادیق ضلالت است.)
در قرآن نیز آمده که اجل قابل تقدیم و تأخیر نیست. اجلی که تغییر نمیکند، اجل مسمّی است؛ اما اجل معلق میتواند جابجا شود؛ برای مثال، صدقه میتواند مرگ ناگهانی را دور کند و بعضی اعمال ناپسند چه بسا مرگ را پیش بیندازد.
زهراسادات محمدی
انتهای پیام