«برای زندگی» عنوان جلد اول از گفتارهای تفسیری امام موسی صدر است که در زمان حضور ایشان در لبنان برای کادرهای جنبش امل و بهمنظور آشنایی این نیروها با آموزههای اسلام بیان شده است. مؤسسه فرهنگی تحقیقاتی امام موسی صدر در تهران، این درسگفتارها را در دو جلد با عناوین «برای زندگی» و «حدیث سحرگاهان» ترجمه، چاپ و منتشر کرده است. شماره پیش رو به تفسیر بخش اول سوره تکاثر اختصاص دارد.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ، أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ، حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ، كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ، ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ، كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ، لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ، ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ، ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ؛ به نام خداوند رحمتگر مهربان، تفاخر به بيشترداشتن شما را غافل داشت، تا كارتان به گورستان رسيد، نه چنین است بهزودی خواهید دانست، باز هم نه چنین است بهزودی خواهید دانست، هرگز چنين نيست اگر بهطور یقین میدانستید، البته دوزخ را مشاهده خواهید کرد و سپس به چشم یقین آن دوزخ را میبینید، آنگاه در آن روز از نعمتها شما را باز میپرسند.»
بیشتر بخوانید:
این سوره مکی است و در ایام اقامت پیامبر اکرم(ص) در مکه نازل شد. نوع الفاظ و تدابیر و رودررویی در این سوره چون سلاحی برای پیامبر(ص) بهکار رفته است. پیش از این گفتم که پیامبر(ص) در مکه سلاحی جز کلام نداشت؛ یعنی طنین کلمات و زیبایی و هنر بهکار بردن آنها و سرزنش با کلمات، تنها سلاح پیامبر(ص) بود. برای مؤمن و کسی که قلبش آماده پذیرش ایمان بود، نوعی از الفاظ و معنا و سیره بهکار میرفت و برای منحرف و گمراه نوعی دیگر چون سرزنش. برای گمراهان با الفاظ تصویرآفرینیهایی صورت میگرفت که با قلب آنان همسازتر بود و آنان را هوشیار میکرد؛ چنانکه در بعضی از سورهها از این نوع آیات ذکر کردیم: «وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ»، «تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ»، «أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحَابِ الْفِيلِ.»
این سوره نیز از جمله تصویرآفرینیهایی است که قرآن آن را همچون شلاقی بر قلبهای متحجر خوابی که همیشه سرکشند، فرود میآورد. یکی از مفسران بزرگ میگوید وقتی این سوره را تلاوت میکنم، تصور میکنم صدای آسمانی است که از میان زمین و آسمان برخاسته و بشر غرقه در بازیهای دنیا را همچون مادیات و لهو و لعب و زینب و افسونخواهی و فخرفروشی، مخاطب میسازد که به هوش باش ای بشر غرق در دنیا و غافل از زندگی و آنچه در پس این زندگی هست. یکی از ادبا آدمی را اینگونه وصف میکند: «آدمیان چون گلهای گوسفندند و مرگ چنان گرگ یکی از گلهها را میگیرد و در برابر دیدگان دیگر گوسفندان میدرد؛ اما شگفت این است که دیگران با آسودگی و راحتی میچرند. آنان مشغول چرا هستند و غافلند از آنچه در انتظار آنان است یا در آینده برایشان اندیشیده شده.»
این اندیشمند میگوید هنگامی که این آیات را میشنوم، هوشیار میشوم که این بشر غرق در دنیای سرشار از افزونخواهی و خودبزرگبینی و سرگرم امور خویش، فقط به میان ولادت و مرگ نظر دارد و فقط به امروز خود میاندیشد، نه به فردا و آینده. پس از این متوجه غریوی آسمانی میشوم که از زبان محمد(ص) بر آدمیان فریاد میآورد. این الفاظ در اوج زیبایی و هماهنگ با معنایی است که الفاظ برای آن معنا بیان شده است.
و اما تفسیر سوره؛ معنای «أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ» روشن است، یعنی افزونخواهی شما را به خود مشغول کرده است. «تکاثر» به دو معنا تفسیر شده و بهکار میرود و هر دو معنا در روایت این آیه آمده است. معنای نخست تکاثر این است که انسان میل به زیادهخواهی دارد و همیشه در حال افزودن بر اموال خود است؛ پس تکاثر در مال یعنی تلاش همیشگی برای افزودن بر مال. زیادهخواهی در فرزند و جاه و همه وسایل زندگی هم داریم. تکاثر به این معنا افزودن تدریجی است؛ اما چرا «تکاثر» خوانده شده و به باب تفاعل رفته است؟ با توجه به اینکه میدانیم در باب تفاعل دو طرف باید باشد. فیالمثل تضارب در این باب یعنی حسن زید را میزند و زید هم حسن را؛ اما چرا تکاثر به این باب رفته است؟ باب تفاعل و مفاعله در زبان عربی با توجه خاصی بهکار میرود. فیالمثل مطالعه هم به باب مفاعله رفته است. این باب نیز به دو طرف نیاز دارد؛ مطالعه به این معناست که من مطالعه میکنم؛ اما کتاب که مطالعه نمیکند. میگویند مطالعه؛ زیرا وقتی من با کتاب رو در رو میشوم، کتاب نیز با من رو در رو میشود، من چیزی از خود به آن میدهم و او نیز از خود و آنچه دارد، به من میدهد. این کاربرد در زبان عربی وجود دارد.
تکاثر به این معناست که من بر مال خود میافزایم و مال نیز رغبت و بزرگی و عزت مرا در نزد مردم میافزاید. گویا در اینجا نوعی تعامل و تکاثر دوطرفه وجود دارد؛ اما تکاثر فقط برای زیادهخواهی بهکار میرود، چنانکه در این آیات بهکار رفته است: «اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِينَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ؛ بدانید که زندگی این جهانی بازیچه است و بیهودگی و آرایش و فخرفروشی.» (حدید، 20) «تفاخر» به معنای «مفاخره» و فخرفروشی است. در ادامه همین آیه آمده: «وَتَكَاثُرٌ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَبَاتُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَرَاهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطَامًا وَفِي الْآخِرَةِ عَذَابٌ شَدِيدٌ؛ و افزونجویی در اموال و اولاد همانند بارانی به وقت است که روییدنیهایش کافران را به شگفت افکند، سپس پژمرده میشود و بینی که زرد گشته و خاشاک شده و در آخرت نصیب گروهی عذاب سخت است.» (حدید، 20)
بنابراین، تکاثر به معنای زیادهخواهی همیشگی و تدریجی است. قرآن کریم میگوید: «أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ»، یعنی شما روز و شب و همه ساعات را به زیادهخواهی و زیادهخواهی و زیادهخواهی سرگرمید. طمعی که پایان ندارد و نفسی که به مال و جاه و فرزند و لذتی که رسیده است، قناعت نمیکند. شما سرگرم این امورید، آنچنان که گوسفند سرگرم چرا و علفهای پیرامون است. گوسفند همیشه به سوی علف و کاه شتابان است، آنچنان که حضرت علی(ع) در خطبه معروفی میگوید: «أَ أَقْنَعُ مِنْ نَفْسِي بِأَنْ يُقَالَ هَذَا أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ وَ لَا أُشَارِكُهُمْ فِي مَكَارِهِ الدَّهْرِ؛ آیا به همین راضی باشم که مرا امیرالمؤمنین گویند و با مردم در سختیهای روزگارشان مشارکت نداشته باشم یا آنکه در سختی زندگی مقتداشان نشوم.» سپس میافزاید: «فَمَا خُلِقْتُ لِيَشْغَلَنِي أَكْلُ الطَّيِّبَاتِ كَالْبَهِيمَةِ الْمَرْبُوطَةِ هَمُّهَا عَلَفُهَا؛ مرا برای آن نیافریدهاند که چون چارپایان در آغل بسته که همه مقصد و مقصودشان نشخوار علف است، غذاهای لذیذ و دلپذیر به خود مشغولم دارد.» (شریف الرضی، محمد بن حسین، نهجالبلاغه، تصحیح صبحی صالح، چاپ اول: قم، هجرت، 1414 ه.ق، نامه 45) حضرت علی(ع) به این نکته اشاره دارد که حیوانات سرگرم علفهای پیرامون خود میشوند و فراموش میکنند که مقصود از آفرینش آنها چیست.
«أَلهاكُمُ التَّكَاثُرُ حَتَّى زُرتُمُ المَقابِر»؛ تلاش برای افزودن بر مال و جاه و زینت و این امور تا دیدن قبرها شما را به خود سرگرم میکند؛ یعنی شما از روز ولادت تا زمان مرگ به خود هیچ فرصتی نمیدهید تا به آینده و سرنوشت فکر کنید و تا رسیدن پایتان به گور مشغول زیادهخواهی هستید؛ پس زیادهخواهی شما را از اندیشیدن به سرنوشت، آینده و حقیقت زندگی باز داشته است. شما هیچ فرصت و ساعتی در همه عمر خود برای فکرکردن نگذاشتهاید.
معنای دومی که با تفسیر دیگری از آیه مطابقت دارد، این است که تکاثر دشمنی و رقابت زیاد است؛ یکی بر دیگری به بزرگی و زیادداشتن فخر میفروشد و نفر دوم هم به زیادداشتن و بزرگی به او فخرفروشی میکند. این معنا نیز درست است. این سخن به این معناست که آدمی در زندگی دنیا در پی زیادهخواهی و رقابت برای بیشتر داشتن است تا اینکه سرانجام بمیرد. گویند هنگام نزول این آیات دو قبیله بنو عبدمناف بن قصی و بنو سهم بن عمر که از قبایل قریش بودند، درباره بزرگی و افراد بیشتر و غیر اینها با یکدیگر بحث میکردند؛ هر قبیله مدعی بود که بیشتر از دیگری دارد و بحثی طولانی میان آنان درگرفت. یکی از قبایل ادعا کرد که در منازعات و درگیریها افراد بیشتری از ما کشته شدهاند و اگر این افراد کشته نشده بودند، ما از شما بیشتر و توانمندتر بودیم؛ از همین رو، نمایندگانی انتخاب کردند تا به گورستان بروند و مردهها را بشمرند. شروع به شمردن کردند و مردههای هر قبیله را شمردند و بر زندهها افزودند تا بفهمند کدام قبیله افراد بیشتری دارد. سرانجام، یکی از دو قبیله سه خانواده بیش از دیگری داشت. در اینجا رقابت و زیادهخواهی در تعداد افراد یک قبیله بود، هر چند که مردهها را نیز با زندهها به حساب آوردند. این مسئله به اصطلاح اصولیها، «غایت داخل در مغیاه» است. آن قدر زیادهخواهی کردید تا کارتان به گورستان کشید؛ یعنی به گورستان رفتید تا ببینید افراد کدام قبیله بیشتر است. مقصود از اینکه کارتان به گورستان کشید، مرگ آنان نبود.
در معنای نخست غایت خارج از مغیاه است؛ زیادهخواهی شما را به خود مشغول کرده تا اینکه مرگتان فرا رسد و پس از مرگ، دیگر زیادهخواهی وجود ندارد؛ اما در معنای دوم، زیادهخواهی و رقابت، حتی تا زیارت قبرها نیز ادامه دارد. مقصود از زیارت قبور سرگرمشدن و کار لهو است. با اینکه در گورستان آدمی باید عبرت بگیرد و به مرگ توجه کند، شما گورستان را نیز وسیلهای برای زیادهخواهی و فخرفروشی و سرگرمی میخواهید. آیه در اینباره نازل شده است؛ اما چنانکه میدانید، معنا و تفسیر قرآن کریم منحصر در شأن و زمان نزول نیست، بلکه معنایی وسیعتر از شأن نزول دارد.
واقعیت این است که رقابت میان بنو عبدمناف بن قصی و بنو سهم بن عمر بر سر مسئلهای ساده و معمولی بود. این مورد مثالی ساده و روشن بود؛ اما مشکل از این مسائل عمیقتر است. این مسئله حتی امروز نیز شایع است. امروز کسانی هستند که در قبرها با هم رقابت دارند و فخر میفروشند و زیادهخواهی میکنند؛ میگوید من فرزند فلان بن فلان هستم. معنای این سخن چیست؟ یعنی تو به کسی افتخار میکنی که مرده است. با کمی تأمل درمییابیم که این سخن به همان معناست.
در هنگام نزول آیات، رقابت صورتی ساده و ابتدایی داشت و اکنون به معانیای عمیقتر متحول شده است. مردمی که به خانوادهها و اجداد و گذشتههای خود مباهات میکنند، همانهاییاند که زیادهخواهی آنان را به خود مشغول کرده است تا اینکه پا به گورستان بگذارند. زیارت قبر فقط به معنای رفتن به گورستان و سخنگفتن از مردهها نیست. معنای دومی که گفتم نیز تفسیری از این آیه است.
معنای نخست، زیادهخواهی همیشگی به جای اندیشیدن به سرنوشت است تا اینکه سرانجام مرگ فرا رسد. معنای دوم، رقابت و همچشمی و فخرفروشی است و چنان آدمی را به خود مشغول میکند که به مردهها هم فخر میفروشد؛ خواه به روش قبيله بنو عبدمناف بن قصی و رفتن به گورستان و شمردن مردهها، خواه به روش امروز ما که به مردهها افتخار میکنیم. معنای دوم این دو آیه در ضمن سخنی زیبا از حضرت علی(ع) در نهجالبلاغه آمده که مانند همه سخنان امام بسیار دلنشین است. آن را برای شما میخوانم. امام پس از قرائت این آیات میگوید: «يا لَهُ مِن مَرَامٍ مَا أَبْعَدَهُ وَ زَوراً ما أَعْفَلَهُ وَ خَطَراً مَا أَفَظَعَهُ لَقَدِ استَخِلُوا مِنهُم أَيَّ مُدَّكَرٍ وَ تَناوَشَوهُم مِن مَكَانٍ بعيدٍ. أَفَبِمَصارِعِ آبَائِهِم يَفَخَرُونَ؟ أَمْ بِعَدِيدِ الهَلْكَى يَتَكَاثَرُونَ؛ شگفتا، چه مقصدی دور و چه دیدارکنندگانی غافل و چه کاری بزرگ و رسواکننده. جایگاه مردگان را از آنان تهی پنداشتند و آنان عجب اندرزدهندگانی هستند، از جایی دور آنان را طلب کردند. آیا بر گورهای پدرانشان میبالند یا به فزونی مردگانشان بر یکدیگر مینازند.»
«زوراً» به معنای زائر و دیدارکننده و مقصود از خالی دیدن مقبرهها این است که قبرها را خالی از عبرت یافتند. «مَصرَع» یعنی محل قتل و مدفن و قبر. تأمل کنید که امام چگونه این طرز تفکر را عمومیت میبخشد. مسئله فقط تعداد آنان نیست تا ادعا کند قبیله ما 50 یا 60 نفر است، بلکه اگر من به پدرم افتخار کنم، در حالی که اکنون او مرده، این مسئله صادق است. امروز به غیر از قبر، چه پیوندی با پدرم دارم. اگر من امروز گفتم: من فرزند فلانی هستم، چه معنایی دارد؟ به این معناست که من به این مسئله مباهات میکنم: «أَفَبِمَصَارِعِ آبَائِهِم يَفْخَرُونَ أَم بِعَدِيدِ الهَلَكَى يتَكاثَرُون؟ «عَدِيدِ الهَلَکَی» (تعداد مردهها) یعنی کسی را که از بین رفته است، میشمارند و او را ذکر و با آن زیادهخواهی میکنند. فخر یا به قبر و مرگ است، یا با «عَدِيدِ الهَلَکَی» زیادهخواهی میکنند؛ یعنی تعداد افراد خود را با شمردن مردهها زیاد میکنند.
«يرتَجعَونَ مِنهُم أجساداً خَوَت وَ حَرَكاتٍ سَکَنَت؛ میخواهند که آن پیکرهای بیجان و بیجنبش بازگردند.» به مردهها افتخار و از آنان چیزی کسب میکنند. مردهها چه به شما میدهند؟ «أجساداً خَوَت»، یعنی جسدهای خالی و از بین رفتنی. «وَ لَأَن يَكُونُوا عِبَراً أَحَقُّ مِن أَن يَكُونُوا مُفتَخَراً وَ لَأَن يَهبِطُوا لَهُم جَنابَ ذِلَّةٍ أَحجَى مِن أَن يَقُومُوا لَهُم مَقامَ عِزَّةٍ؛ حال آنکه آنها اگر مایه عبرت باشند، بهتر از آن است که موجب مباهات و اگر بر آستان ذلتشان نشانند، خردمندانهتر از آن است که بر سریر عزت فرابرند.» «جناب» یعنی آستانه. امام میگوید بهوسیله مردهها از مقام خودبزرگبینی خود به ذلت رسیدند؛ یعنی مرگ فقط سرنوشت پدران و اجداد آنان نیست، بلکه سرنوشت خودشان نیز است. به بیان دیگر، عاقلانهتر آن است که با یاد مردهها به خاکساری و فروتنی بیفتیم، نه آنکه آنان را وسیله فخر و ارجمندی قرار دهیم.
«لَقَد نَظَرُوا إِلَيهم بأبصار العَشوَةِ وَ ضَرَبُوا مِنهُم فِي غَمَرةِ الجَهالَة؛ هر آینه آنها را با چشمان کمسوی خود نگریستند و درباره آنها به ورطه جهالت فروافتادند.» در ادامه میگوید: «وَلَوِ اسْتَنطَقُوا عَنهُم عَرَصَاتِ تِلكَ الدِّيارِ الحَاوِيَةٍ وَ الربوع الخالية؛ اگر از رواقهای آن سراهای ویرانشده و آن زمینهای خالیشده بپرسند.» «اسَتَنطَقُوا» یعنی اگر از آنان میپرسیدند و بازجویی میکردند، به سخنگفتن وامیداشتند و به آنان قدرت نطق میدادند. این عبارت به این معناست که اگر به آن سرزمین و خانههای خالی فرصت و حق سخنگفتن میدادند، «لَقَالَت ذَهَبُوا فِى الأرض ضُلالاً وَ ذَهَبْتُم فِي أعقابهم جُهّالاً تَطَئُونَ فِى هامهم؛ خواهند گفت که خداوندشان گمگشته و بینشان و شما نادانان نیز از پی آنها خواهید رفت. اینک بر کلههای آنان پا مینهید.» به چه کسانی افتخار میکنید؟ در حالی که بر جمجمههایشان قدم برمیدارید. این سخن به این سبب است که وقتی در گورستان راه میرویم، سرهای مردهها زیر پاهای ماست.
«وَ تَستَنبِتُونَ فِى أجسادِهِم؛ بر روی پیکرهاشان بذر میافشانید» بر روی پیکرهای آنان گیاه و درخت زراعت میکنید؛ زیرا وقتی در این گورستانها زراعت میشود، درواقع گیاهان بر روی اجساد میروید. پس از این، حضرت علی(ع) با ادب فراوان تعبیری نیشدار بهکار میبرد: «وَ تَرتَعُونَ فِيمَا لَفَظُوا؛ و آنچه را از متاع دنیوی بر جای نهادهاند، میچرید.» واژه «لفظ» یعنی پرتابکردن از دهان؛ کسی میخورد و مانده آن را از دهان بیرون میاندازد. هر کسی آنچه را دیگری از دهان خارج میکند، آلوده میداند و از آن بیزار است. امام میگوید آنان اجساد خود را باقی گذاشتهاند و شما بر آن کشت میکنید و سپس در آن میچرید: «وَ تَسْكُنُونَ فِيمَا خَرَّبُوا، و در خانههای ویرانشان جای میکنید.»
این سخنان امام ناظر به تفسیر دوم این آیات است. در «الهاكُمُ التَّكَاثُرُ حَتَّى زُرتُمُ المَقابِرَ» غایت داخل در مغیاة است. مقصود آیه این است که رقابت و همچشمی و تلاش برای پیشیگرفتن و برتری یک گروه بر گروه دیگر چندان شده که به قبرهای پدران و تعداد نابودشدهها نیز رسیده است. زیادهخواهی چنان شما را مشغول کرده که به زیارت قبرها و افتخار به قبرها نیز کشیده شده است.
به هر روی، هر دو موضوع و هر دو تفسیر یک معنی حقیقی دارند؛ خداوند به بندگان هشدار میدهد که شما صبح و شام و همه وقت خود را به زیادهخواهی مشغول و همه افکار و نیروها و آرزوهای خود را به این کار واداشتهاید. زیادهخواه همیشه میخواهد مال و جاه و زینت و نعمت و نیرو و فرزندان بیشتری به دست آورد. ما حتی میتوانیم زیادهخواهی در راه علم را نیز نام ببریم؛ زیرا علمی که برای خداوند نباشد، مادی و ظالمانه خواهد بود. مقصود این است که ای آدمیان، باید زمانی برای اندیشیدن به سرنوشت اختصاص دهید. از کجا آمدهای و به کجا میروی؟ برای چه آفریده شدهای؟ در آینده چه چیزی رخ خواهد داد؟ آیا همین که تلاش کنی تا به این مقام یا آن مقام برسی، یا این موضوع را یاد بگیری، بسنده است؟ دنیا همین است؟ زیادهخواهی تا آن هنگام که پا به گورستان بگذارید، شما را مشغول میکند.
«كَلَّا سَوفَ تَعْلَمُونَ ثُمَّ كَلَّا سَوفَ تَعْلَمُونَ»؛ «کلّا» طبیعتاً انکار است. شما خواهید دانست؛ زیرا در پیش رو چیزی است که شما را متنبه خواهد کرد؛ سپس میگوید «کلّا»، این تعبیر سه بار تکرار میشود: «کلا سوف تَعْلَمُونَ»، «ثُمَّ كَلَّا سَوفَ تَعلَمُونَ»، «كَلَّا لَو تَعْلَمُونَ عِلمَ اليَقِينِ لَتَروُنَّ الجَحِيمَ.» همانگونه که پیش از این از آن مفسر بزرگ نقل کردم، این تصویر و تعبیر شگفتانگیز و برای مردم دردناک است و چونان شلاق طنینانداز. اگر شما در این دنیا به علم یقین بدانید؛ علم یعنی شناختن شیء و کشف آن نزد مردم، یقین یعنی علم قطعی و خالی از شک به چیزی.
«علم اليقين» یعنی من چیزی را بیآنکه دیده باشم، بدانم و گویا آن را دیدهام. فیالمثل میدانم در نیمه دوم زمین روز است، با اینکه آن را نمیبینم. این علمالیقین است؛ کسی چیزی را میداند و در دانسته خود نه شک میکند و نه اشتباه در آن راه دارد. قرآن میگوید: «لَو تَعْلَمُونَ عِلم الیقین.» اگر علم حقیقی و واقعی نزد شما بود، علمی که به شک نیالوده باشد، «لتَرَوُن الجَحِيمَ» اگر در این دنیا علم داشتید، میدیدید جهنم و نتایج کارهای خود را که پس از مرگ به آن خواهید رسید. این بیان هشدار است. خداوند میگوید شما سرگرم هستید؛ اما اگر علم و آگاهی داشتید، با چشم بصیرت آتشهای پس از این حیات را میدیدید.
«ثُمَّ لَتَرَوُنْها عَین الیقین»؛ تا پیش از این شما جهنم را با «علم یقین» مشاهده میکردید؛ یعنی با چشم بصیرت؛ اما پس از مشاهده جهنم با چشم بصیرت آن را با «عین یقین» میبینید؛ یقینی که نتیجه مشاهده شماست؛ بنابراین اگر معرفت درست داشتید، سرنوشت اخروی خود را پیش از مشاهده با چشمهایتان در روز قیامت میدانستید. استفاده از انذار در برابر این غفلت به این سبب است که هشدار بیش از رحمت، انسان غافل را تکان میدهد و تحریک میکند و برمیانگیزد. بیشک، خدایی که با آتش عذاب میکند، نعمت بهشت را ارزانی میدارد و چنانکه عادل و جبار است، رئوف و رحیم هم است.
اما پیامبر(ص) با کسانی که به زیادهخواهی مشغولاند، چه میکند؟ آنان را اندکی میترساند و برمیانگیزد و به انفعال وامیدارد تا مسئله به بازی گرفته نشود؛ از همین رو پیامبر، یعنی قرآن، فقط جهنم را ذکر میکند. پس ای زیادهخواهان، اگر اندکی آگاهی داشتید، میدانستید آنچه ورای این دنیا و پس از مرگ است و آن را میدیدید. «ثم لَتُسْئَلُنَّ يومَئِذٍ عَن النَّعِيمِ»، روز قیامت از شما درباره نعمتهایی که خداوند به شما داده است، میپرسند. مفسران به شکل گستردهای به این مسئله پرداختهاند. در روایات این مسئله مطرح شده است که مقصود از «نعیم» چیست؟ بالطبع «نعیم» نعمت است. بسیاری از روایات توضیح میدهد که مقصود از نعیم سلامتی و امنیت است. بعضی از روایات نیز میگوید که نعیم آب سرد و عسل گواراست و بعضی روایات نیز غیر این معانی را ذکر کردهاند. بیشک، نعمتهای خداوند فراواناند. چرا این جمله پس از این آیات آمده است؟ باری، خداوند میخواهد به کسانی که سرگرم زیادهخواهی هستند، هشدار بدهد که آتش پیش روی آنان است؛ اما چرا در آن روز از نعمتهای دنیوی بازخواست میکنند؟
قرآن نخست کسانی را که به دنیا سرگرماند، هشدار میدهد و تأکید و سرزنش و تمسخر میکند؛ اما پس از اینها نکتهای لطیف وجود دارد. قرآن میگوید: «ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ.» مقصود خداوند این است که زیادهخواهی در مال و جاه و زینت سرنوشتی جز جهنم ندارد؛ اما در عین حال همه اینها نعمتهای خداوندند. این چیزهایی که در این دنیا شما را به خود مشغول میکنند، نعمتهای خداوندند؛ مال نعمت خداوند است، جاه نعمت خداوند است، زینت و علم و خوراک و همهچیز نعمتهای خداوندند. ما نمیخواهیم شما به زیادهخواهی سرگرم شوید، میخواهیم هر چیزی را در جای خود قرار دهید و از حد آن خارج نشوید. از دنیا بهرهمند شوید: «قُل مَن حَرَّمَ زِينَةَ اللهِ الَّتِى أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَ الطَّيِّبَاتِ مِنَ الرزق؛ بگو: چه کسی لباسهایی را که خدا برای بندگانش پدید آورده و خوردنیهای خوشطعم را حرام کرده است؟» (اعراف، 32)
همه اینها نعمتهای خدایاند؛ اما مقصود از این نعمتها این نیست که تو زیادهروی کنی و به آنها سرگرم شوی و از همهچیز، جز خوردن و نوشیدن غافل بمانی. وقتی میخوری و مینوشی و از مال لذت میبری، بدان که اینها نعمت خدایاند و باید شکر نعمت را به جای آوری و حق امانت را ادا کنی؛ زیرا که نعمتهای خداوندند. خداوند به تو داده و تو امانتدار این ثروت هستی و باید آن را در راه درست خود مصرف کنی و شکر خدا را به جای آوری؛ بنابراین با وجود آنکه زیادهخواهی سرنوشتی جز دوزخ ندارد، اینها نعمت خداوندند و بهرهمندی از این نعمتها و توجه به آنها هم نعمت خداوند است و به آتش نمیانجامد؛ پس آن کس که از این نعمتها استفاده میکند، بیآنکه شاکر صاحب نعمتها باشد و بیآنکه حق امانت را به جا آورد، نزد خداوند مسئول است و این کار عذاب او را در روز قیامت افزونتر میکند.
به سخنی از حضرت علی(ع) توجه میکنیم، سخنی که از دیرباز به آن استشهاد میشود. درواقع این بیان از سخنان جامع و کامل درباره نعمت و زیادهخواهی در آن است. امام میگوید: «لَیسَ الزُّهدُ أَن لا تَملِكَ شَيْئاً بَلِ الزُّهَدُ أَن لا يملِكَكَ شَيْء؛ زهد آن نیست که مالک چیزی نباشی، بلکه زهد آن است که چیزی مالک تو نباشد.» هر اندازه که میخواهی، مال جمع کن. این مسئله با زهد منافاتی ندارد. مهم آن است که تو مالک باشی، نه مملوک. من میتوانم اموال بسیاری داشته باشم و در آنها تصرف کنم و از آنها برای تربیت فرزندانم و رفتن به بهشت و کمک به مردم استفاده کنم. به بیان دیگر، من از مال چون ابزاری برای خود استفاده میکنم؛ اما گاهی اموالم مالک من میشوند. چه وقت این اتفاق میافتد؟
در مواقع بسیاری مردم منشی اموال خود هستند. اموال و باغهای فراوان دارند و همه تلاششان این است که این اموال را ثبت کنند تا بدانند چه اندازه به آنها اضافه یا از آنها کاسته شده است. آنان حسابدار این اموالاند؛ یعنی مملوک آنها هستند؛ از همین رو نمیتوانند در مالک خود، یعنی همان اموالشان تصرف کنند. کسانی هستند که راه و روش و اندیشه و معاشرتشان بر حسب مال است. چه اندازه این مسئله قریب به ذهن است که وقتی چیزی و مقامی ندارم، همچون مردم عادی زندگی میکنم؛ اما پس از آنکه چیزی به دست میآورم، رفتارم متفاوت میشود؛ بنابراین اموالم دوستان من را مشخص میکنند، نه خود من. زمانی چیزی میپوشم و وقتی متمول شدم، لباس دیگری بر تن میکنم. بیشک، خداوند دوست دارد تا آثار نعمتهایش را بر بندگان ببیند؛ اما آدمی که با کسب مال و جاه و صندلی و نیرو و فرزند و علم تغییر میکند و این امور در او اثر میگذارند، در حقیقت، مملوک این اشیاست؛ پس نعمتهای خداوند برای توست، نه تو برای نعمتها.
«ثُم لَتُسئَلُنَّ يومَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ»؛ روز قیامت جهنم نیست، بلکه در آن حساب و سؤالی است؛ حسابی سخت. این مسئله اشاره میکند که افزایش نعمتهای خدا حلال و مفید است، همانگونه که در قرآن آمده است.
در تفاسیر شیعه مانند نورالثقلین و تفسیر البرهان و تفسیر الصافی و غیر اینها، روایات متواتری آمده است که میگویند: «امام صادق(ع) از ابوحنیفه میپرسد: «النعیم» را در آیه «ثُم لَتُسْئَلُنَّ يَومَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ» به چه چیزی تفسیر میکنی؟ ابوحنیفه پاسخ میدهد: ما آن را به آب سرد و عسل گوارا و گندم و گوشت تفسیر میکنیم.» همانگونه که پیش از این نیز اشاره کردم، در روایات بسیاری این واژه به سلامتی و امنیت تفسیر شده است. امام به ابوحنیفه میگوید که من گمان میکنم خداوند کریمتر از این مسائل است. اگر خود تو به بندهات مانند این چیزها را بدهی و یا جماعتی را با این چیزها مهمان کنی، آیا آنان را برای این نعمتها محاسبه میکنی؟ طبیعتاً نه؛ پس چگونه میگویی که خداوند بندگانش را به سبب خوراک و نوشیدنی و پوشیدنی مورد محاسبه قرار میدهد؟ او میپرسد پس مقصود از آن چیست؟ امام میگوید: «نعیم ولایت ما و راه حق و نور ولایت است.» این مسئله بحث جداگانهای است که آن را برای هفته آینده میگذارم؛ زیرا دوست دارم این نکته را توضیح دهم.
در اینجا و غیر اینجا روایات بسیاری هست که به این معنا اشاره دارد. شاید برخی جوانان گمان برند که اینها مبالغه است. روایات بسیاری درباره ایمان به ولایت و اینکه این مسئله فراتر از بشر است و شامل گیاهان و حیوانات و خورشید و ماه هم میشود، وجود دارد. احادیث بسیاری میگوید: «به هیچچیز، به اندازه ولایت دعوت نشده است.» دوست دارم تا این نکته و اهمیت ولایت را در حیات آدمی تشریح کنم تا بدانیم چگونه این نعمت مهمترین نعمتهاست و چگونه آدمی در برابر این نعمت مسئول است؟ و چگونه خورشید و ماه و گیاهان به آن ایمان آوردهاند؟ و چگونه به چیزی به اندازه ولایت دعوت نشده است؟ این توضیح را برای هفته آینده میگذاریم ان شاء الله. غفر الله لنا ولكم والسلام عليكم.
انتهای پیام